دیروز - سال 1329 - پدرم، شبانه پلاکاردی را مقابل کاخ شاه نصب کرد. او را گرفتند، شکنجه و زندانیاش کردند و حکم اعدامش را صادر . به یاری دوستانش سرانجام از زندان گریخت.
روی پلاکارد نوشته بود: مرگ بر دیکتاتور
***
***
دیروز - سال 1357 - برادرم، ته کوچهای بنبست گیر افتاد. افسری که در تعقیبش بود کلتش را روی سر برادرم گذاشت و گفت: بزنم یا دیگرنمیگویی؟... رهایش کرد که بگریزد.برادرم چند قدمی دوید و سر کوچه که رسید برگشت و رو به افسر داد زد: مرگ بر دیکتاتور
***
***
امروز - سال 1388 - من، در خیابانهای شهرم باتوم میخورم، تحقیر میشوم، با فحش و توهین و گاز اشکآور شکنجه میشوم،
چرا که میگویم: مرگ بر دیکتاتور
***
***
فردا- ....- نمیدانم چه خواهد شد؟ نسلِ بعدِ من، آیا این شعار را تنها در حافظهاش خواهد داشت یا باز، جایی، عقدهی موروثیاش ، سرخواهد گشود و
فریاد سر خواهد داد: مرگ بر دیکتاتور
6 comments:
هميشه همان...,
اندوه
همان:
تيری به جگر درنشسته تا سوفار.
تسلای خاطر
همان:
مرثيهيي ساز کردن. ــ
غم همان و غمواژه همان
نام ِ صاحبْمرثيه
ديگر.
□
هميشه همان
شگرد
همان...
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»
همچنان نماد ِ اميد بماند.
راه
همان و
از راه ماندن
همان،
تا چون به لفظ ِ «سوار» رسي
مخاطب پندارد نجاتدهندهيي در راه است.
خو کرده ایم انگار ...
زیبا بود .
م.داودی
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بینم صدایم کوته ست
برای ما جهان سومی همیشه تاریخ تکرار مکرراتست و بس
سلام. خواهش . شما هم اضافه شدید
اما هيچكس را توان بستن روياهايمان نيست
روياهايي كه نيمه شبان قدم به خيابان ميگذارند
در تلالوي پنهان خويش يكديگر را ميشناسند
از ديداري در سپيده فردا سخن ميگويند
Post a Comment