Tuesday, November 10, 2009

میراث تاریخی

meta name="Originator" content="Microsoft Word 11">

دیروز - سال 1329 - پدرم، شبانه پلاکاردی را مقابل کاخ شاه نصب کرد. او را گرفتند، شکنجه و زندانی‏اش کردند و حکم اعدامش را صادر . به یاری دوستانش سرانجام از زندان گریخت.

روی پلاکارد نوشته بود: مرگ بر دیکتاتور

***

***

دیروز - سال 1357 - برادرم، ته کوچه‏ای بن‏بست گیر افتاد. افسری که در تعقیبش بود کلتش را روی سر برادرم گذاشت و گفت: بزنم یا دیگرنمی‏گویی؟... رهایش کرد که بگریزد.برادرم چند قدمی دوید و سر کوچه که رسید برگشت و رو به افسر داد زد: مرگ بر دیکتاتور

***

***

امروز - سال 1388 - من، در خیابان‏های شهرم باتوم می‏خورم، تحقیر می‏شوم، با فحش و توهین و گاز اشک‏آور شکنجه می‏شوم،

چرا که می‏گویم: مرگ بر دیکتاتور

***

***

فردا- ....- نمی‏دانم چه خواهد شد؟ نسلِ بعدِ من، آیا این شعار را تنها در حافظه‏اش خواهد داشت یا باز، جایی، عقده‏ی موروثی‏اش ، سرخواهد گشود و

فریاد سر خواهد داد: مرگ بر دیکتاتور

6 comments:

Ba in hame said...

هميشه همان...,



اندوه

همان:



تيری به جگر درنشسته تا سوفار.


تسلای خاطر

همان:


مرثيه‌يي ساز کردن. ــ
غم همان و غم‌واژه همان


نام ِ صاحب‌ْمرثيه

ديگر.









هميشه همان


شگرد

همان...



شب همان و ظلمت همان


تا «چراغ»

همچنان نماد ِ اميد بماند.




راه

همان و

از راه ماندن

همان،


تا چون به لفظ ِ «سوار» رسي
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌يي در راه است.

Anonymous said...

خو کرده ایم انگار ...
زیبا بود .
م.داودی

Anonymous said...

گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بینم صدایم کوته ست

Unknown said...

برای ما جهان سومی همیشه تاریخ تکرار مکرراتست و بس

Unknown said...

سلام. خواهش . شما هم اضافه شدید

هیابانگ said...

اما هيچكس را توان بستن روياهايمان نيست

روياهايي كه نيمه شبان قدم به خيابان ميگذارند

در تلالوي پنهان خويش يكديگر را ميشناسند

از ديداري در سپيده فردا سخن ميگويند