Wednesday, April 23, 2008

نيمه غايب


مثل هميشه بهتره هر چيز رو فقط درون دايره‌ي دور خودش مقايسه كنيم. اينجوري اعصاب آدم راحت تره و بهتر مي‌تونه با خودش كنار بياد. مثلا نبايد فكر كنم كه چقدر كارم زيادو مزخرفه و تمام ساعت هاي روزم را بايد كامل وقف كاري كنم كه با روحيه ام سازگار نيست و فقط چند ساعت باقيمانده را هم صرف كسب انرژي براي كار فردا كنم . چرا كه اگر به قول گلي به همين دايره دورِ خودم نگاه كنم خيلي از تحصيلكرده ها ، بيكار و ناراضي آرزوي داشتن چنين كاري را دارند.
اين نوع انديشيدن را به جبر زمانه ياد گرفتيم و اكثر مواقع نقش بهترين مخدرها و آرام بخش‌ها را بازي مي كند.مثلا وضع زندگي‌ات را با بقيه مقايسه كن ، و يا سطح آگاهيت را ، وضع كشورت را با خيلي بدترها ، آزادي اجتماع را با زماني كه بسيار محدودتر و بسته‌تر بود ، و ...... و اين نخوت، به مرور مثل سم مخدر انسان را در مقابل همه چيز دچار انفعال مي كند .
وشايد اين سم شيرين در وادي هنر و ادبيات هم نفوذ يافته است . كتاب" نيمه غايب " نوشته " حسين سناپور "جايزه مهرگان ‌ادب را به عنوان بهترين رمان دريافت كرده است.


در فصل اول كتاب ماجراي عشقي ساده و ناكام بين دختر و پسري دانشجو از زبان پسر به شكل جريان سيال ذهن از ابتدا تا پايان گفته مي شود - ارتباط دروني ِ قوي و پرستش‌وار دختربا مادري كه در كودكي تركش گفته و به آمريكا رفته است منجربه جدايي او ازدوستش ( فرهاد ) و نهايتا رفتن دختر به آمريكا ميشود - در ادامه، در سه فصلِ بعدي از زبان دختر ، دوست و همخانه دختر ،و پدر خوانده دختر به ذكر مسايل حاشيه اي اين اتفاق و تا حدي نيز به جزييات رابطه دختر با مادرش مي پردازد ، . شايد بتوان هريك از اين4 فصل را داستاني جداگانه تصور كرد و اينكه قصد نويسنده نقل 4 داستان موازي بوده كه با هم در ارتباط هستند ، اما كمرنگ بودن خط داستاني مستقل هريك و حول يك محور بودن همگي آنها بيشتر ما را به سوي باور به روايت هاي مختلف از يك موضوع واحد مي كشاند -


."حسين سناپور" ، راوي هاي مختلف را براي نقل داستان‌اش انتخاب كرده و گرچه تلاش زيادي براي ايجاد تفاوت در زبان و ذهنيات شخصيت‌هاي مختلف رمان‌اش كرده است و نيز با اينكه كوشش فراواني در ترسيم; از هم گسيختگي روابط انساني، فرديت‌شان ، از هم پاشيدگي بنيان‌هاي خانوادگي معاصر ، تفاوت‌هاي فرهنگي سطوح مختلف جامعه ونيز نشان دادن فضاي دهه 60 نموده است اما در حين خواندن‌اش نمي‌توانستم از خرده‌گيري و نارضايتي ذهن‌ام جلوگيري كنم. و يا ناخودآگاه با قدرت و تسلط بي نقص بر زبان و روانشناسي پرسوناژها در ادبياتِ فاكنر مقايسه نكنم، آنگاه كه استادانه روايتي را از زبان راوي‌هاي گوناگون به تصوير مي‌كشد و انسان از اينهمه در مي ماند ،

فكر مي‌كنم شخصيت‌ها و ياهسته اصلي داستاني كه اينچنين روايت مي شود ، بايد قدرت و غنايي آنچنان داشته باشد كه مانند چسبي اين كلاژها ي راويان مختلف با زاويه ديدهاي متفاوت را انسجام بخشد و كشش لازم و كنجكاوي مناسب را براي جستجوي زواياي مختلف موضوع در مخاطب ايجاد كند . در" ابشالوم ابشالوم" و يا "خشم و هياهو" شخصيت‌ها و رويدادهايي چند بعدي و غريب به گونه اي پردازش و روايت ميشود كه نه تنها انگيزه مخاطب براي دستيابي به واقعيت ماجرا و شناخت شخصيت ها به مرور افزايش مي يابد بلكه در نهايت با روايت هاي غير يكسان - بنا به نگاه و زبانِ هر راوي - حقيقت موضوع همچنان بسته و ناگفته مي ماند . امادر كتاب" نيمه غايب "آيا هسته اصلي داستان آنقدر پيچيده بود و تا آن حد انگيزه و كنجكاوي ايجاد كرد كه اين روايت هاي مختلف بخواهد پازلي را حل كند يا تنها مانند پاورقي هاي كشدار يك داستان و توضيحات غير ضروري عمل كرده و جزييات ناگفته و ناضروري را آشكار ميسازد ؟ .
ولي اينجا باز همان سم شيرين به دادمان مي‌رسد و كتاب را با ديگر رما ن هاي چاپ شده در همان دايره ي فرضي مقايسه مي‌كنيم. آنگاه شايد عنوان بهترين رمان خيلي هم عجيب نباشد

نكته ديگر اينكه فكر مي كنم ويژگي هاي بارز و مشترك اكثر كتابهاي برگزيده چند سال اخير و به معني ديگر رويكرد داوران در اهداي جوايز در دو دسته كلي خلاصه مي شود :
توجه به بعد فرماليستي و اولويت دادن به سبك هايي با ساختار هاي نوين و پيچيده و يا حتي تجربه هايي از كپي برداري سبك هاي جديد در ادبيات جهان ( كه حتي در ادبيات دنيا در مرز كهنگي است ) . تا آنجا كه گاه اين تمايل به آشنايي زدايي ساختارها و سبك ها ، به غامض گويي و زبانهاي غير قابل فهم ميانجامد .
گرايش به مضامين فمينيستي . در اكثر كتابهاي برگزيده اخيرچهره اي متفاوت از زن نسبت به هنجارهاي عاميانه مي بينيم مثل : چراغ ها را من خاموش مي كنم و عادت مي كنيم ( زويا پيرزاد ) خط تيره آيلين ( ماه منير كهباسي ) بازي آخر بانو- بازي عروس و داماد ( بلقيس سليماني )شبهاي چهارشنبه ( آذردخت بهرامي ) نيمه غايب ( حسين
سناپور ) و ديگران(محبوبه مير قديري). كه هريك به گونه اي يكي از اين اهداف يا هردو را دنبال مي كنند

- سعي در افشاگري فرهنگ مرد سالارانه ، با وجود تغيير شكل ظاهري و نفوذ موذيانه اش در چهره مرد رمانتيك و
آرام جامعه مدرن كه شايد با پيش بند آشپزخانه مشغول شستن ظرف باشد-نسبت به مرد خشن سنتي با سبيل و صداي كلفت كه برتري مردانه اش را عربده ميكشيد . و نيز سرايت اين فرهنگاز خانواده به ابعاد جديد ارتباطات اجتماعي به موازات حركت جامعه به سوي مدرنيته و افزايش حضور زنان در جامعه

- گرايش به تابو زدايي از فرهنگ زنانه كشورمان. با خلق شخصيت هايي مثبت از زنان بي پروا ، جسور ، مستقل و حتي شايد از ديدي "هرزه " ، كه نا عدالتي ها و حقوق نابرابر جنسي و خودخواهي اخلاقي و احساسي مردانه را تاب نمي آورند و در پي كشف و استقلال هويت خويش مي‌روند.

و اين اهميت دادن به مشكلات ناشي از نابرابري جنسي در اجتماع‌مان به زعم من نكته بسيار مثبتي است ، چراكه از معدود جاهايي است كه حتي مخدر شيرين نسبي‌گرايي و قياس ، در التيام بخشي زخم زنانه اين زمانه بي اثر است


Wednesday, April 09, 2008

inana

با اين همه ديوانه‌ام به تابی که بی تاب ات می کند ، آن گاه که ناگاه ، آگاه می گردی از رنجوری ِ جان ِاش . بی خواب ، میغلطی و مدام می چرخی در بستر ، بیرون می خزی سرانجام آرام ، به سکوت و کندی ِ لاک پشتی _ مبادا که بیدارم کنی _ پایین می لغزی ، از تختی که بام اندرونی مان است
در تاریکی و سکوت به موسیقی کیبورد گوش می سپارم ، به هم نوازی ِ پیانوی کلیدهای اش با تام تام ضربان نگران ِ قلب ات، در رقص ِ نور ِ سفید ِمانیتور
و با اندیشه های ات به پرواز در می آیم

میبینم ات در عکسی کهنه،- کودکی ات - ایستاده ای کنارِ او نه که گویی به اصرار، دوشادوش ِاو - به توهم ِ مردانگی – مویی چون همیشه پریشان و نگاهی نافذ چونان نگاهی که گذر سالیان ِ پرشماری را چشیده باشد ، با چشمانی مغرور ، مغروق ِ بوسه هایم .... پس ِ سال ها

میبینم ات باز در کنج تاریک اتاقی به تنبیه ، ایستاده ای ، پر خشم و پر شرر اما خاموش ، در حسرت ِ خانه، فرار را در سر می پرورانی ، تنها تخته سیاه پناه ِ بی پناهی ِ توست. قسم می خوری که هرگز دیگربار این جا پا ننهی و این کابوس را مکرر نکنی ، ناگاه دری گشوده می شود به جذبه‌ي ايشتر وارش، سیل ِ نوری جاری می شود . به مهر تورا در آغوش می فشارد و تنها نگاهی کافیست پایان کینه ورزی آموزگارِ بیمارت و رهایی از کابوس های شبانه و نفرت ات از مدرسهِ

باز میبینم تو را که هر شام ، خسته از شیطنت ِ کودکانه، میان ِ بازوان اش به خواب میروی با بافه ای مو در مشت ات که به بهانه ی همیشگی خواب رفتن ات از زیر ِ گره روسری بیرون اش می کشی و در مشت می فشاری - آرامش ِ این که بدانی در کنارت می ماند ،... می ماند ، می ماند آری می ماند ....... تا همیشه

و.... باز مي‌بينم‌ات، به مانند خردكي‌ات، معصوم و بي‌هدف يله مي‌دهي كنارش و مي‌نگري ساعت‌ها ." ايناناي " زيباي تو خسته‌ي آن همه كارزار ، اينك رهواري گام هاي‌اش را به بادي سپرده وپناه برده به سكون غارِ خلوت‌اش . اما هنوز مي‌تابد ... چونان خورشيدي در كسوف


گرگ و میش صبح است ، خسته اما سبکبار ِ از او نوشتن باز می گردی باز آرام ، باز هرم ِ آغوش ات زمهریرم را آتش میزند . به خوش خیالی خواب ام را بوسه می دهی و نمیدانی که از آغاز عبورات از چهار چوب ِ در، بیدارم و با تو چون دو روح ِ سرگردان در کوچه های خاطرات ِ کودکی‌ات شناور . هرجا که او هست ، هرجا که ردي از مهرِ خاموش ِ او هست


سين ِ هفتم

سين ِ سرخي است

دريغا كه مرا

نصيب از اين سفره‌ي سنت

سروري نيست



شرابي مرد افكن در جام ِ هواست

شگفتا

كه مرا بدين مستي

شوري نيست



سبوي ِ سبزه‌پوش

در قاب ِ پنجره

آه چنان دورم

كه گويي جز نقش ِ بي‌جاني نيست



و كلامي مهربان

در نخستين ديدار ِ بامدادي

فغان كه در پسِ پاسخ و لب‌خند

دل ِ خنداني نيست


بهاري ديگر آمده است

آري

اما براي آن زمستان‌ها كه گذشت

نامي نيست

نامي نيست


***



- شاملو -