Monday, October 18, 2010

نوشته‏‏ای بر نمایشنامه‏ی کالیگولا- آلبر کامو

نمایشنامه، از مرگ دروزیلا- خواهر،معشوقه‏‏ی کالیگولا( قیصر رم) – آغاز می‏شود. کالیگولا پس از این رویداد، در تحولی یکباره و ناگهانی از قیصری عادل و آزاد اندیش به قاتلی بیرحم و پادشاهی مستبد و زورگو تبدیل و سرانجام به دست کرآس کشته می‏شود.


این داستان، پوچی زندگی را به چالش می‏کشد و به بازسازی مفهوم مرگ و تخریب ذهنی انسان پس از رویارویی با عمق این واقعیت می‏پردازد.

کالیگولا وقتی در می‏یابد که انسان در مقابل مرک هیچ قدرتی برای مقابله ندارد، به این باور می‏رسد که تمام زیبایی‏های زندگی، خوشبختی و عدالت، شعاری بیهوده و موقتی بیش نیست، قدرت برتر در مرگ و نابودی است و انسان در مقابلش هیچ اراده‏ای ندارد، پس به مقابله بر می‏خیزد. او وقتی از عشق خود به زندگی و زیستن، ناعادلانه شکست می‏خورد، می‏خواهد با بیرحمی مضاعف به قدرت و اراده‏ی برتری که بر زندگی سلطه می‏راند پاسخ گوید. اگر راهی برای جاودانگی نیست، برای آزادی انسان نیز مرز و قانونی نیست. مرگ حتی می‏تواند اخلاق را نیز قربانی کند. باور به مرگ به عنوان پایان مطلق زندگی فراتر از همه‏ی بایدها و نبایدهاست.

در این نمایشنامه كه در سال 1944 یعنی اندکی پس از ظهور فاشیسم و کابوس جنگ جهانی دوم نوشته شده است، رویکردهای متفاوت انسان‏ها در مقابله با جهان هستی و مرگ در قالب پرسوناژهای مختلف دیده می‏شود .

"کالیگولا"، ایده‏آلیسم شکست‏خورده‏ی بشر است، در مواجهه با واقعیت تحقیر آمیز زندگی. او به دنبال تحقق مفاهیم والای انسانی بود که بر تارک آن‏ها عشق جای داشت. در سلطنت خود، عادلانه و آژاد اندیشانه حکمروایی می‏کرد. وقتی مرگ، خواهر-معشوقه‏اش را از او گرفت، او ناتوانی انسان را در رسیدن به آرمان‏هایش لمس کرد و دریافت که تسلط بر خوشبختی امکان‏ناپذیر است . او از درون فروپاشید و تبدیل به ایده‏آلیستی ویرانگر شد که در جستجوی ناممکن بود.

"این دنیا، بدین صورتی که ایجاد شده، قابل تحمل نیست. از اینروی من به ماه یا خوشبختی و یا به زندگی جاوید محتاجم. به چیزی که شاید دیوانگی باشد ولی متعلق به این دنیا نباشد" (كاليگولا، كامو، شورانگيز فرخ، انتشارات مرواريد، چاپ دوم،1357، ص 18)

او پی‏ می‏برد که همه‏ی آرمان‏های انسانی دروغی فریبنده است و درسنگینی ویران‏کننده‏ی این مواجهه با واقعیت، به عشق، انسانیت، آزادی، عدالت و اخلاق پشت پا می‏زند و آزادی را در قدرت نا محدود می‏جوید.

"کرآس"، شهوت زندگی است. فلسفه‏ی عمل‏گرای زندگی است که هستی زندگی را با وجود تمام نقص‏ها و پوچی‏اش می‏پذیرد و برای به دست آوردنش مبارزه می‏کند. او می‏داند که تجربه‏ی خوشبختی جز با آرامش و باور به زندگی و لاجرم با رعایت اخلاق، امکانپذیر نیست. او نیز از پوچی و بی‏سرانجامی و میرایی زندگی آگاه است، اما می‏داند که برای زنده بودن باید به زندگی باور داشت.


او ایده‏آل‏گرا نیست، در زمین زندگی می‏کند و سر در آسمان ندارد. آن‏قدر به زندگی ایمان دارد که بتواند برایش بمیرد و با کالیگولا که اسطوره‏ی ویرانی فلسفه‏ی زندگی است به جنگ برخیزد. او سرانجام کالیگولا را می‏کشد، اما بر او غالب نمی‏شود. این دو مفهوم تا پایان سر به سر با هم برابرند اگر کالیگولا از میان می‏رود چون خودش این‏را می‏خواهد و هیچ تلاشی برای مبارزه و فرار نمی‏کند. او از نهایت عشق به زندگی است که می‏کشد، زیرا مرگ برایش بیش از حد، کوچک و احمقانه است.

منازعه‏ی کرآس با کالیگولا، نبرد قدرت و عدالت نیست، چالش میان باور به زندگی و آرمان های آن است و یاسِ ناشی از میرا بودن انسان.

کرآس، یادآور نحله‏های عمل‏گرایی است که برای حق زندگی و انسانیت به مقابله با قدرت ویرانگر هستی برمی‏خیزند. راه او برای رستگاری انسان، از مذهب و عرفان منفعل (سیپیون) و خودمحوری منفعت‏طلبانه ( پاتریسین‏ها) جداست.

" ... بدانید که این هواخواهی از شما، در مقابل تحقیرهای ناچیزی که دیده اید نیست. بمنظور مبارزه بر علیه نظریه شگرفی است که پیروزی آن به معنای پایان کار دنیا خواهد بود" (كاليگولا، كامو، شورانگيز فرخ، انتشارات مرواريد، چاپ دوم،1357، ص 43)

"...من فقط مشتاق باز یافتن آرامش در جهانی هستم که از نو بهم پیوند یافته باشد. این جاه طلبی نیست که مرا وادار به اقدام می کند، بلکه این یک ترس منطقی است. وحشت از این تغزل غیر انسانی که زندگی من در برابر آن هیچ است." (كاليگولا، كامو، شورانگيز فرخ، انتشارات مرواريد، چاپ دوم،1357، ص 44)

"سیپیون"، همچون مذاهب عرفانی راه خود را برای مقابله با پوچی زندگی ، در نفي جهان وخوش بینی امیدوارکننده و اخلاق‏گرایانه می‏جوید، همان‏گونه که مذهب، با نفی جهان زمینی و باور به جهانی دیگر و بشارت زندگی پس از مرگ، تلاش می‏کند، واقعیت میرایی انسان و دشواری مرگ را تحمل پذیر سازد.

او نیز سرشار از عشق به زندگی است، اما نه عشقی عملگرا. عشق او با سکون و انفعالی درونی همراه است. او حتی توان نفرت ورزیدن و کشتن دشمن خود را ندارد. او نیز به نوعی ایده‏آل گراست اما ایده آل گرایی او هنوز به شکست نیانجامیده است.

سیپیون اخلاق است. اخلاق‏گرایی منفعلی که دررویارویی با واقعیت عریان و مبارزه برای آزادی سکوت می‏کند و رنگ می‏بازد و به پستو می‏خزد و درمیان این پارادوکس مستاصل می‏ماند که اگر مبارزه و نفرت، غیر اخلاقی است، پس چگونه می‏توان آزادی را پرستید و بشارت داد، در حالی‏که با دشمن آزادی مبارزه نکرد؟

سیپیون و کرآس هر دو زندگی را بشارت می‏دهند. اما سیپیون برای زندگی نمی‏جنگد، او را به چنگ نمی‏اورد. برای نفی دشمنی و دروغ و ظلم راهی بهتر از گریز از آن نمیشناسد. اما کراس میجنگد و با آن‏چه سد راه زندگی است به مبارزه بر می‏خیزد.

"پاتریسن‏ها"، توده‏ي عوام مردمند که جهل ناگزیرشان حتی اجازه درک واقعیت هستی را به آنها نمی‏دهد. هیچ تضاد و بحران فلسفی‏ای هستی زندگیشان را به چالش نمی‏کشد. به جهان کوچک خود و دایره پیرامونشان دل‏خوشند و تنها وقتی منافعشان تهدید می‏شود و تحقیر می‏شوند، تنفر می‏ورزند، اما قدرت عمل ندارند. کراس همچون رهبری، توده را به حرکت وامیدارد.

شاید وجود چند پاتریسن( پاتریسن اول، دوم، سوم و پاتریسین پیر) اشاره‏ای به تعداد زیاد چنین انسان‏هایی در هر جامعه‏ي استبداد زده است.

"کزونیا"، عشقی است کور و خودخواه. عشقی کوچک و محدود به وجود فیزیکی یک فرد. او کالیگولا را دوست دارد و نمی‏خواهد درگیر فجایع او باشد و بفهمد او چه می‏کند. او را همانطور که هست می‏خواهد و برایش تفاوتی میان کالیگولای قبلی و فعلی نیست. او از انتقاد و تحلیل کارهای کالیگولا عاجز است.

کزونیا شاید نماد گروه‏های افراط‏گرایانه و مریدانی باشد که در اطراف هر دیکتاتوری دیده می‏شود.

كاليگولا بيشتر رماني فلسفي است تا اجتماعي يا سياسي. بر خلاف لايه‏ي ظاهري‏اش، اين داستان نقد قدرت يا استبداد نيست. زايش شخصيت كاليگولا، ناشي از ياس فلسفي و شكست ايده‏آل افراط‏گرايانه‏ي انسان است و اين اتفاق براي هركس و در هر موقعيتي اتفاق افتد به فاجعه‏اي مي‏انجامد. شايد مردي كه يكروز با اسلحه به فروشگاهي مي‏رود و همه را به گلوله مي‏بندد و يا آن‏كه در خودكشي جمعي قبيله‏اي شركت مي‏كند، به همان بحران كاليگولا دچار شده باشد. كابوس استبداد و قدرت در اين نمايشنامه از آنجاست كه اين اتفاق اين‏بار براي حاكمي قدرتمند رخ داده كه ابزارهاي خون‏باري در اختيار دارد.

اما شخصيت كاليگولا با قدرتمندان مستبدي كه به كار خود باور دارند تفاوت دارد. او از اين همه حماقت و تسليم در پيرامونش متنفر بود و اعتراض و شجاعت را مي‏ستود..

و نكته‏ي آخر اين‏كه، گرچه به وجود آمدن شخصيت توتاليتر كاليگولا ناشي از تحولي در نگرش فلسفي اوست، اما محقق شدن اين فجايع، تنها با سكوت انسان‏هايي كه از ترس از دست دادن باقيمانده‏ي منافع خود قادر به هيچگونه تلاشي نبودند رخ مي‏دهد.

از اين منظر شايد بتوان گفت آن‏چه بيش از همه، زندگي انسان را ياس‏آور و تلخ مي‏سازد نه آگاهي او از بي‏سرانجامي سرنوشت خويش، سرخوردگي‏اش از تفكر اسطوره‏اي و از بين رفتن ارزش‏هاي مطلق‏انگارانه است، بلكه ترس، تسليم و سكوت بشر است در مقابل سرنوشت بد فرجام ِخويش و پذيرش تلخكامي‏هايي كه ناعادلانه بر او ‏ غالب مي‏شود و او دم بر نمي‏زند. اين است كه فاجعه را ممكن مي‏سازد

6 comments:

http://abebedorespgondufo.blogs.sapo.pt/ said...

Very good.

شهرام هخامنش said...

شاد زیوی

شهرام هخامنش said...

هفت آبان روز جهانی کوروش بزرگ خجسته باد

به همین فراخورد آزادگان و ایران دوستان در جنبش همگانی از فرمان کوروش دیدن خواهند کرد .

هفت آبان ٣ پسین ، پَتیرَک گنج خانه ملی

هم وطن said...

درود
[گل]
معماری در دوره پهلوی اول
[گل]
چشم در راه هم.....[قلب]
[چشمک][بوسه]

هم وطن said...

درود
[گل]
آخوند درباری
[گل]
چشم در راه هم...
[بوسه][قلب]

شهرام هخامنش said...

http://ssa2520-2.persianblog.ir/
آدرس جدید