Wednesday, August 01, 2007

يادداشتي بركتاب " هرگز رهايم مكن " - كازوئو ايشي گورو

پيشگويي يك ترا‍ژدي هولناك . پارادوكسي فلسفي كه بزودي انسان با آن دست به گريبان خواهد بود. روايت انسان‌هايي آزمايشگاهي كه براي بقاي انسان‌هاي فعلي يا برتر شبيه سازي مي‌شوند در آسايشگاه‌هايي اردوگاه مانند زندگي مي‌كنند و چكيده زندگي آنها اهداي اعضاي بدنشان و و مرگ زودرس مي‌باشد. اما ويژگي منحصر به فرد كتاب نگاه و زاويه ديد كازوئو ايشي گورو به اين موضوع است. يعني راوي يكي از همين افراد است كه با تعريف خاطرات خود داستان زندگي‌اش را تعريف مي‌كند و ما از نگاه او رويدادها را مي‌بينيم .

تا چند بخش ابتدايي كتاب انگار كه خاطرات كودكي بسيار ساده نگاشته شده دختر پرستاري معمولي را مرور مي كنيم و خيلي موجز با دو شخصيت نزديك او يعني تومي و روت آشنا مي‌شويم . آنقدر ساده است كه شايد خسته‌كننده و كسل‌آور به نظر رسدگرچه اشاراتي گذرا به موضوع در اين فصول مي شود اما شوك اصلي آنجاست كه بعد از حس نزديكي با اين شخصيت‌ها مي‌فهميم كه اينان موجوداتي آزمايشگاهي و كلني شده براي هدفي خاص يعني اهداي اعضا به انسان‌هاي واقعي مي‌باشند . و از آن پس مسير تلخ قصه آشكار مي شود و هرچه جلوتر مي رويم تلخي اين فضاي غريب بيشتر درگيرمان مي‌كند تا بدانجا كه در اواخر داستان دوشيزه اميلي در سخناني بيانيه مانند ، سوال بزرگي را به چالش مي‌كشد " آيا خلق اين انسان‌ها تنها براي استفاده از اعضاي بدن‌شان و كشتن آنها جنايت نيست؟ ". در اينجا مي‌فهميم كه روت ، كات ، تومي و بقيه ، نسل خاصي از اين موجودات بودند، در مقطع زماني كوتاهي كه گروهي از انسان‌ها جنبشي راه انداختند تا ثابت كنند موجودات شبيه سازي شده خصوصيات انساني دارند ، روح و احساس دارند و اگر تحت آموزش قرار بگيرند مي توانند مانند انسانهاي طبيعي رفتار كنند ، و در مركزي به نام "هيلشِم" اين پروژه را به آزمايش گذاشتند ، محيطي فراهم كردند تا بچه ها را از كودكي تحت آموزش قرار دهند ، شرايط مناسبي ايجاد كردند تا از خلال رفتارها و خلاقيت هاي هنري شان وجود حس و روح را در آنان ثابت كنند. البته در دنياي بيرون اين مقطع بسيار زودگذر بوده و نهايتا اين پروژه تحت الشعاع مسايل مهم‌تر بيروني قرار گرفت و به نتيجه نرسيد . و در همين افشاگري پايان كتاب است كه خواننده جواب اكثر سوال‌هاي خود را مي‌يابد كه " اگر داستان كتاب در مورد انسان‌هايي شبيه سازي شده جهت اهداي اعضايشان است چرا صرف اينهمه وقت و انرژي براي آموزش آن‌ها؟" " چرا درس ، ورزش ، هنر ، تاريخ و جغرافي ؟" " چرا سرپرست ها اينهمه اصرار به خلاق نمودن آنها دارند ؟" و جوابي كه گزندگي اش تا مدت‌ها در ذهن انسان رسوب مي‌كند:- اگر كورسوي اميدي هم براي نجات اين موجودات خاص باشد در شرايط بيرحم دنياي واقعي با شكست مواجه خواهدشد.

ويژگي بسيار بارز ديگر كتاب هرگز رهايم مكن ، شخصيت پردازي خاص و فوق العاده آن از ديدگاه روانشناسانه است. گرچه از نگاه فرماليستي سبك روايت كتاب بسيار ساده و خطي و بدون هيج ترفندي حتي فارغ از گره اندازي و گره گشايي مي‌باشد اما در نگاه عميق‌تر مي‌توان دريافت كه اين سبك نيز جهت ملموس كردن شخصيت راوي انتخاب شده چراكه ما شبه خود زندگينامه يك انسان كلني شده را مي‌خوانيم ، موجودي كه گويي از نظرفيزيكي يك انسان كامل اما از نظر حسي و روحي يك نيمه انسان مي باشد. و اگر سبك روايت به گونه اي پيچيده تر انتخاب مي شد در نزديكي ما با شخصيت خاص راوي فاصله ايجاد مي كرد.در اين كتاب تمام شخصيت ها خصايص انساني دارند ولي به شكلي خاص . انگار احساسات در آنها عمق نيافته‌اند ، عشق ، حسادت ، عصبانيت و غرور در آن‌ها هست ولي به شكلي خاص و ابتدايي . انگار تا محدوده مشخصي در اين عواطف جلو ميروند و به همين دليل و به علاوه اينكه دنيايشان بسيار محدود و ابتدايي است ، شكل روايت كاتي از جزييات اينقدر ساده است.

اما چيزي كه برايم عجيب است احساس غريبي بود كه بعد از خواندن اين رمان نسبت به دنياي پيرامونم حس كردم . گويي به نحوي تلويحي و بسيار دروني از توصيف جزييات زندگي كات به نوعي همذات پنداري با او رسيدم و در وهله بعد حس كردم دنيايي كه در آنم تفاوت زيادي با هيلشم ندارد.گويي نسل ما انسان ها موجوداتي جبر زده ايم . گاه در ميانه داستان فكر مي كردم چرا كات و تومي با هم فرار نمي‌كنند ؟ و يا اين كلني ها چرا از پذيرش سرنوشت خويش سرباز نمي زنند و الان مي‌بينم در مقياسي اندكي بزرگتر و دايره اي كمي بازتر ما نيز همانگونه رفتار مي‌كنيم . انسان هايي كه مي‌دانيم تنها يكبار خواهيم زيست ،عمري بسيار محدود خواهيم داشت، با سخت ترين شرايط و بدترين بيماري ها دست و پنجه نرم خواهيم كرد ، اما مي‌پذيريم ، مرگ خود را مي پذيريم ، مرگ عزيزانمان را ، پوچي و بي اعتباري زندگي را مي پذيريم ، قوانين و قواعدي كه همين حيات يگانه مان را محدود مي كند مي پذيريم و انگار بسيار عادي است چرا كه مي‌دانيم همه مان سرنوشتي مشابه داريم واين تسكين مان مي‌دهد. و اين موضوع در مورد نسل ما ، در مقطع زماني و مكاني خاصي كه در آنيم بيشترصدق مي‌كند . چراكه مي‌دانيم در چه شرايط اسف انگيزي زندگي مي‌كنيم ، چقدر حقوق ضايع شده داريم ، چه بسيارند قواعد اخلاقي ، سنتي و فرهنگي‌اي كه يكتا هستي‌مان را محدود مي‌كنند ، چقدر قوانين نا عادلانه ازطرف سرپرست هايمان از كوچك و بزرگ به ما تحميل مي شود و چقدر عاجز و ناتوانيم از هرگونه تغيير ، اعتراض و يا حتي فرار . اما باز هم اعتماد مي كنيم . اعتماد مي كنيم به زندگي ، به شيريني تداومش ، به لذت لحظه ها و ادامه مي‌دهيم. آرام ، بي هيچ فريادي ...

No comments: