برای گرفتن یک حق ساده بود که از لاک خود بیرون زدیم، حق یک رای، رای به یک انتخاب، انتخاب یک امید، امید به برداشتن یک گام به سوی جامعهای بهتر برای زندگیای شادتر
اما حالا میگرییم و بینشاط، روزهایمان سرد وسیاه میگذرد، یادمان رفته انگار که برای لمسِ شورِ زندگی و نبض حیات بود این همه، نه برای چلهنشینی بر سفرهی مرگ و ماتمسرایی و دلخونی
شایدعلتش این باشد که مدام فقط به از دست دادههایمان میاندیشیم تا به دست آوردهایمان، به بندیان و جنایتهایی که بر آنان میرود ، به توهینها و تحقیرهایی که با درد باتوم ها بر ما فرود آمد و سیاهی نقش بسته بر روحمان را که هیچ سفیدابی نخواهد شست، ناگزیر از فشار این همه غم، دائم فقط به هزینه های بیشماری که در این میان پرداختیم میاندیشیم تا سودی که به چنگ آوردیم
شاید نگاهی به نوزادِ شیرینی که از بطن آبستن این روزها پا به دنیایمان نهاد و در آغوش همین خیابان ها پا گرفت و ازشیره همین خون ها نوشید و روز به روز گام های کوچکش استوارتر میشود، اندکی از اضطراب و اندوه روزهایمان بکاهد و تسکینمان دهد
گرچه بر این دسته نام بازندهی انتخابات نهادند،اما با هر نگاه و هر قضاوتی این گروه بود که برندهی واقعی بودند. راستی چه شرایط دیگری حتی اگر کاندید مورد نظر انتخاب میشد چنین موهبتهایی را میتوانست ارزانی دارد؟
اما دستاوردهای کلان این مدت خرد چه بود؟
*
اما حالا میگرییم و بینشاط، روزهایمان سرد وسیاه میگذرد، یادمان رفته انگار که برای لمسِ شورِ زندگی و نبض حیات بود این همه، نه برای چلهنشینی بر سفرهی مرگ و ماتمسرایی و دلخونی
شایدعلتش این باشد که مدام فقط به از دست دادههایمان میاندیشیم تا به دست آوردهایمان، به بندیان و جنایتهایی که بر آنان میرود ، به توهینها و تحقیرهایی که با درد باتوم ها بر ما فرود آمد و سیاهی نقش بسته بر روحمان را که هیچ سفیدابی نخواهد شست، ناگزیر از فشار این همه غم، دائم فقط به هزینه های بیشماری که در این میان پرداختیم میاندیشیم تا سودی که به چنگ آوردیم
شاید نگاهی به نوزادِ شیرینی که از بطن آبستن این روزها پا به دنیایمان نهاد و در آغوش همین خیابان ها پا گرفت و ازشیره همین خون ها نوشید و روز به روز گام های کوچکش استوارتر میشود، اندکی از اضطراب و اندوه روزهایمان بکاهد و تسکینمان دهد
گرچه بر این دسته نام بازندهی انتخابات نهادند،اما با هر نگاه و هر قضاوتی این گروه بود که برندهی واقعی بودند. راستی چه شرایط دیگری حتی اگر کاندید مورد نظر انتخاب میشد چنین موهبتهایی را میتوانست ارزانی دارد؟
اما دستاوردهای کلان این مدت خرد چه بود؟
*
شکست عظیمی که در بدنه یک نظام یکدست افتاد و راهی برای ورود هوای تازه به درونش ایجاد شد، با چندپاره شدن جماعتی که تا چندی پیش همه در یک جناح و پشت یک چهره بودند . ورود این هوای تازه به این پوستهی منجمد یا هوای متعادلتری را سبب خواهد شد و یا لایهی یخین این بدنهی شکنندهشده را خواهد ترکاند لاجرم
*
*
آشکار شدن چهرهی واقعی جناحها و مرزبندیهای هر گروه. مردم، دولت، نیروهای میانه و واسطه و سرکوبگر و خیلیهای دیگرکه تا امروز به این صراحت برایمان آشکار نشده بود. هم برای ما در داخل و هم برای دیگران در خارج از ايران
*
ایمان به ماهیت پویای انسان و قابلیت دگرگونی و دگردیسی انسان. کی حدس میزدیم نخست وزیری که در دوران خدمتش فجایع بسیار بزرگی رخ داد و اگر نگوییم که او نیز همراه بود ولی سنگ راه هم نبود ، این بار ودر این مقطع نه تنها ساکت نماند که همراه و دوشادوش مردم بایستد و ثابت کند که انسان غیرقابل پیشبینی است و انتخابهایش ، هرلحظه از او هستی نوینی میآفریند
*
شناخت و محک زدن دوست و دشمن خود باز در یک مقطع تاریخی دیگر. حالا دیگر تکلیفمان با خیلی ها روش شد و باور کردیم که گرگهای پای میز معاهدهی ترکمانچای هنوز همانند که بودند و از هر فرصتی دنبال سود خود هستند و بعضی دیگران هم که نامهای پرداعیهای چون "سازمان حقوق بشر" یا " سازمان ملل" را یدک میکشند چه طبل توخالیای هستند
*
همصداشدن، همرنگ شدن انسانهایی که تاکنون فقط جسته گریخته به زمین و زمان غر میزدند و نمیدانستند چه باید کرد اما حالا همدیگر را یافتند ، همصدا شدند و همراه و همرنگ. حالا میدانند چه هستند ، کجا هستند و چه میخواهند و چرا; دریاچهای که پشت سد بود، شکست و رودی جاری شد که تا رسیدن به دریا آرام نخواهد گرفت
*
چقدر باید سعی میکردیم، مقاله مینوشتیم و فریاد میزدیم که این دولت بر خلاف ادعایش با مردم نیست ، پشتوانهی خود را مردم نمیداند، بازیها و ظاهرسازیهای اسلامی و مذهبیاش بهانهای است و حتی ابتداییترین حقوق حکومتداریِِ همان آیینی که از آن دم میزند را رعایت نمیکند . اما حالا از بزرگان خودشان اعتراف میکنند که مشروعیت از خدا گرفته میشود نه مردم
*
جداشدن حساب مردم و دولت از نگاه بیگانگان. تا پیش از این هرچه تلاش میکردیم نمیتوانستیم چنین خط پر رنگی میان خود و دولتمردان خود بکشیم و با افتخار در چشم خارجی ها نگاه کنیم و بگوییم ایرانی هستیم اما حزب اله و تروریست نیستیم. ایرانی هستیم اما بسیاری از دولتمردانمان را قبول نداریم حالا دیگر چه نیازی به برهانی برای اثبات این مدعا
میدانم که شاید در قضاوتی با چشمانداز مقطعی و در درنگی لحظهای ، نیمنگاهِ زندهی گرمی از یکی از شهیدان این راه به تمام این دستاوردها بیارزد اما جبر تلخ طبیعت و اجتماع همین است. جوانههای بهاری بر شاخسار تکیده از سوز زمستان میروید و درخت آزادی از خون شهیدان پاک. معاملهایست ناحق و نا برابر و غیر انسانی اما به ناچار تن به آن دادیم
ضجههای فرزندان این دیار و چشمههای خونی که از چشمانشان جوشید تمام نشدهاند، گم نشدهاند . در فضای بیکران راه خود را میجویند وعطرشان در خواب تمام شهر پراکنده است، زندهمان میدارد که راه بسپاریم و ننشینیم، تا روزی که به جای خون، اشک شوق بباریم و پایکوبان زندگی را بسراییم
*
ایمان به ماهیت پویای انسان و قابلیت دگرگونی و دگردیسی انسان. کی حدس میزدیم نخست وزیری که در دوران خدمتش فجایع بسیار بزرگی رخ داد و اگر نگوییم که او نیز همراه بود ولی سنگ راه هم نبود ، این بار ودر این مقطع نه تنها ساکت نماند که همراه و دوشادوش مردم بایستد و ثابت کند که انسان غیرقابل پیشبینی است و انتخابهایش ، هرلحظه از او هستی نوینی میآفریند
*
شناخت و محک زدن دوست و دشمن خود باز در یک مقطع تاریخی دیگر. حالا دیگر تکلیفمان با خیلی ها روش شد و باور کردیم که گرگهای پای میز معاهدهی ترکمانچای هنوز همانند که بودند و از هر فرصتی دنبال سود خود هستند و بعضی دیگران هم که نامهای پرداعیهای چون "سازمان حقوق بشر" یا " سازمان ملل" را یدک میکشند چه طبل توخالیای هستند
*
همصداشدن، همرنگ شدن انسانهایی که تاکنون فقط جسته گریخته به زمین و زمان غر میزدند و نمیدانستند چه باید کرد اما حالا همدیگر را یافتند ، همصدا شدند و همراه و همرنگ. حالا میدانند چه هستند ، کجا هستند و چه میخواهند و چرا; دریاچهای که پشت سد بود، شکست و رودی جاری شد که تا رسیدن به دریا آرام نخواهد گرفت
*
چقدر باید سعی میکردیم، مقاله مینوشتیم و فریاد میزدیم که این دولت بر خلاف ادعایش با مردم نیست ، پشتوانهی خود را مردم نمیداند، بازیها و ظاهرسازیهای اسلامی و مذهبیاش بهانهای است و حتی ابتداییترین حقوق حکومتداریِِ همان آیینی که از آن دم میزند را رعایت نمیکند . اما حالا از بزرگان خودشان اعتراف میکنند که مشروعیت از خدا گرفته میشود نه مردم
*
جداشدن حساب مردم و دولت از نگاه بیگانگان. تا پیش از این هرچه تلاش میکردیم نمیتوانستیم چنین خط پر رنگی میان خود و دولتمردان خود بکشیم و با افتخار در چشم خارجی ها نگاه کنیم و بگوییم ایرانی هستیم اما حزب اله و تروریست نیستیم. ایرانی هستیم اما بسیاری از دولتمردانمان را قبول نداریم حالا دیگر چه نیازی به برهانی برای اثبات این مدعا
میدانم که شاید در قضاوتی با چشمانداز مقطعی و در درنگی لحظهای ، نیمنگاهِ زندهی گرمی از یکی از شهیدان این راه به تمام این دستاوردها بیارزد اما جبر تلخ طبیعت و اجتماع همین است. جوانههای بهاری بر شاخسار تکیده از سوز زمستان میروید و درخت آزادی از خون شهیدان پاک. معاملهایست ناحق و نا برابر و غیر انسانی اما به ناچار تن به آن دادیم
ضجههای فرزندان این دیار و چشمههای خونی که از چشمانشان جوشید تمام نشدهاند، گم نشدهاند . در فضای بیکران راه خود را میجویند وعطرشان در خواب تمام شهر پراکنده است، زندهمان میدارد که راه بسپاریم و ننشینیم، تا روزی که به جای خون، اشک شوق بباریم و پایکوبان زندگی را بسراییم
6 comments:
میخونمتون : )
chistaye aziz... behtaro bishtar az in dastavardha baraye maghtaee inchenin aya khoshayand nist... shekastan in poostye sakhat lezat baskhsho ziba nist? zayeeshe gheshre hamfekr az jense khodemoon... in ashnaee azim be nazare man besyar alist... v man motmaenam kr to ziyadeh khah nisti o midani ke , andaki sabr sahar nazdik ast...
سلام، مي شه اون ليست نخريدن هها رو هفته اي يكبار توي وبلاگ بروز كنيد. اين كارو دست كم نگيريد. حتي اگه شده به زبان هرمنوتيك تا بقيه هم استفاده كنيم.
فردا که بیدار شودی
پرده را که کنار زدی
اگر خورشید را دیدی
بگو
زمین تاریک است
شاید
بی خبر باشد
اینجا
بی خبری
عادیست
همین
چشم نگاهم را نوشتار خواهم کرد
شاید خدایم رحمتم کند
-
گویند آنسوی برکه ها
دریا را از نوک خشکترین شاخه های
درختهای سبز
می توان دید
؟
تو چیزی میبینی ؟
همین
نوا بامدادی
چیستای عزیز.تنها باید امیدوار بود .بله من موافقم که بسیار هزینه دادیم .اما دستاوردهای بزرگی داشتیم .دلم برای نداها تنگ است .آنها که ندای شرف آزادی هستند.دلم برای غمدیدگان و مادران داغ دیده تنگ است و اگر آزادی دروغی بزرگ یاشد که نفرین بر او.ما بی چرا زندگانیم ، آنها به چرا مرگ خود آگاهنند.
سبز باشی
Post a Comment