Wednesday, August 12, 2009

بغض گس سایه‏ها - دستاوردها

برای گرفتن یک حق ساده بود که از لاک خود بیرون زدیم، حق یک رای، رای به یک انتخاب، انتخاب یک امید، امید به برداشتن یک گام به سوی جامعه‏ای بهتر برای زندگی‏ای شادتر

اما حالا می‏گرییم و بی‏نشاط، روزهایمان سرد وسیاه می‏گذرد، یادمان رفته انگار که برای لمسِ شورِ زندگی و نبض حیات بود این ‏همه، نه برای چله‏نشینی بر سفره‏ی مرگ و ماتم‏سرایی و دلخونی

شایدعلتش این باشد که مدام فقط به از دست داده‏هایمان می‏اندیشیم تا به دست آوردهایمان، به بندیان و جنایت‏هایی که بر آنان می‏رود ، به توهین‏ها و تحقیرهایی که با درد باتوم ها بر ما فرود آمد و سیاهی نقش بسته بر روحمان را که هیچ سفیدابی نخواهد شست، ناگزیر از فشار این همه غم، دائم فقط به هزینه های بیشماری که در این میان پرداختیم می‏اندیشیم تا سودی که به چنگ آوردیم

شاید نگاهی به نوزادِ شیرینی که از بطن آبستن این روزها پا به دنیایمان نهاد و در آغوش همین خیابان ها پا گرفت و ازشیره همین خون ها نوشید و روز به روز گام های کوچکش استوارتر می‏شود، اندکی از اضطراب و اندوه روزهایمان بکاهد و تسکینمان دهد

گرچه بر این دسته نام بازنده‏ی انتخابات نهادند،اما با هر نگاه و هر قضاوتی این گروه بود که برنده‏ی واقعی بودند. راستی چه شرایط دیگری حتی اگر کاندید مورد نظر انتخاب می‏شد چنین موهبت‏هایی را می‏توانست ارزانی دارد؟
اما دستاوردهای کلان این مدت خرد چه بود؟
*
شکست عظیمی که در بدنه یک نظام یکدست افتاد و راهی برای ورود هوای تازه به درونش ایجاد شد، با چندپاره شدن جماعتی که تا چندی پیش همه در یک جناح و پشت یک چهره بودند . ورود این هوای تازه به این پوسته‏ی منجمد یا هوای متعادل‏تری را سبب خواهد شد و یا لایه‏ی یخین این بدنه‏ی شکننده‏شده را خواهد ترکاند لاجرم
*
آشکار شدن چهره‏ی واقعی جناح‏ها و مرزبندی‏های هر گروه. مردم، دولت، نیروهای میانه و واسطه و سرکوبگر و خیلی‏های دیگرکه تا امروز به این صراحت برایمان آشکار نشده بود. هم برای ما در داخل و هم برای دیگران در خارج از ايران
*
ایمان به ماهیت پویای انسان و قابلیت دگرگونی و دگردیسی انسان. کی حدس می‏زدیم نخست وزیری که در دوران خدمتش فجایع بسیار بزرگی رخ داد و اگر نگوییم که او نیز همراه بود ولی سنگ راه هم نبود ، این بار ودر این مقطع نه تنها ساکت نماند که همراه و دوشادوش مردم بایستد و ثابت کند که انسان غیرقابل پیش‏بینی است و انتخاب‏هایش ، هرلحظه از او هستی نوینی می‏آفریند
*
شناخت و محک زدن دوست و دشمن خود باز در یک مقطع تاریخی دیگر. حالا دیگر تکلیفمان با خیلی ها روش شد و باور کردیم که گرگ‏های پای میز معاهده‏ی ترکمانچای هنوز همانند که بودند و از هر فرصتی دنبال سود خود هستند و بعضی دیگران هم که نامهای پرداعیه‏ای چون "سازمان حقوق بشر" یا " سازمان ملل" را یدک می‏کشند چه طبل توخالی‏ای هستند
*
همصداشدن، همرنگ شدن انسان‏هایی که تاکنون فقط جسته گریخته به زمین و زمان غر می‏زدند و نمی‏دانستند چه باید کرد اما حالا همدیگر را یافتند ، همصدا شدند و همراه و همرنگ. حالا می‏دانند چه هستند ، کجا هستند و چه می‏خواهند و چرا; دریاچه‏ای که پشت سد بود، شکست و رودی جاری شد که تا رسیدن به دریا آرام نخواهد گرفت
*
چقدر باید سعی می‏کردیم، مقاله می‏نوشتیم و فریاد می‏زدیم که این دولت بر خلاف ادعایش با مردم نیست ، پشتوانه‏ی خود را مردم نمی‏داند، بازی‏ها و ظاهرسازی‏های اسلامی و مذهبی‏اش بهانه‏ای است و حتی ابتدایی‏ترین حقوق حکومتداریِِ همان آیینی که از آن دم می‏زند را رعایت نمی‏کند . اما حالا از بزرگان خودشان اعتراف می‏کنند که مشروعیت از خدا گرفته می‏شود نه مردم
*
جداشدن حساب مردم و دولت از نگاه بیگانگان. تا پیش از این هرچه تلاش می‏کردیم نمی‏توانستیم چنین خط پر رنگی میان خود و دولتمردان خود بکشیم و با افتخار در چشم خارجی ها نگاه کنیم و بگوییم ایرانی هستیم اما حزب اله و تروریست نیستیم. ایرانی هستیم اما بسیاری از دولتمردانمان را قبول نداریم حالا دیگر چه نیازی به برهانی برای اثبات این مدعا


می‏دانم که شاید در قضاوتی با چشم‏انداز مقطعی و در درنگی لحظه‏ای ، نیم‏نگاهِ زنده‏ی گرمی از یکی از شهیدان این راه به تمام این دستاوردها بیارزد اما جبر تلخ طبیعت و اجتماع همین است. جوانه‏های بهاری بر شاخسار تکیده از سوز زمستان می‏روید و درخت آزادی از خون شهیدان پاک. معامله‏ایست ناحق و نا برابر و غیر انسانی اما به ناچار تن به آن دادیم

ضجه‏های فرزندان این دیار و چشمه‏های خونی که از چشمانشان جوشید تمام نشده‏اند، گم نشده‏اند . در فضای بیکران راه خود را می‏جویند وعطرشان در خواب تمام شهر پراکنده است، زنده‏مان می‏دارد که راه بسپاریم و ننشینیم، تا روزی که به جای خون، اشک شوق بباریم و پایکوبان زندگی را بسراییم

6 comments:

Dara said...

میخونمتون : )

یوگی بدون گورو said...

chistaye aziz... behtaro bishtar az in dastavardha baraye maghtaee inchenin aya khoshayand nist... shekastan in poostye sakhat lezat baskhsho ziba nist? zayeeshe gheshre hamfekr az jense khodemoon... in ashnaee azim be nazare man besyar alist... v man motmaenam kr to ziyadeh khah nisti o midani ke , andaki sabr sahar nazdik ast...

Unknown said...

سلام، مي شه اون ليست نخريدن هها رو هفته اي يكبار توي وبلاگ بروز كنيد. اين كارو دست كم نگيريد. حتي اگه شده به زبان هرمنوتيك تا بقيه هم استفاده كنيم.

نوا بامدادی said...

فردا که بیدار شودی
پرده را که کنار زدی
اگر خورشید را دیدی
بگو
زمین تاریک است
شاید
بی خبر باشد
اینجا
بی خبری
عادیست
همین

نوا بامدادی said...

چشم نگاهم را نوشتار خواهم کرد
شاید خدایم رحمتم کند
-
گویند آنسوی برکه ها
دریا را از نوک خشکترین شاخه های
درختهای سبز
می توان دید
؟

تو چیزی میبینی ؟
همین
نوا بامدادی

pacoalone said...

چیستای عزیز.تنها باید امیدوار بود .بله من موافقم که بسیار هزینه دادیم .اما دستاوردهای بزرگی داشتیم .دلم برای نداها تنگ است .آنها که ندای شرف آزادی هستند.دلم برای غمدیدگان و مادران داغ دیده تنگ است و اگر آزادی دروغی بزرگ یاشد که نفرین بر او.ما بی چرا زندگانیم ، آنها به چرا مرگ خود آگاهنند.
سبز باشی