Wednesday, October 15, 2008

یرما


"یرما"ی رضا گوران نمایشی بسیار جذاب بود، با چینش صحنه‏ای بدیع و بسیار خلاق و موسیقی زیبایی که در جان صحنه جاری بود.دنیای نشانه‏ها در این اثر که برگرفته از متنی است که از دید ِ من بسیار نمادین است، کارکرد بسیارخوبی داشت. نمایش پر بود از نشانه‏ها و نمادهایی که "یرما" را به دنیایی عام‏ترپیوند می‏زد و اندوه‏اش را انسانی‏تر و فراتر از یک دلمشغولی زنانه بیان می‏کرد:

نورهای تکرنگ و نورپردازی بسیار خوبِ صحنه، هم تا حد زیادی گرما و رنگ را از فضا می‏گرفت و بازتاب‏اش در نیمکت‏های شیشه‏ای، سردی مضاعفی را انعکاس می‏داد و هم، نحوه‏ی حضور نور و غیاب‏اش، با آشنایی‏زدایی از کل متن همخوان بود.

پوشش سفید بازیگران نیز هم سردی و بیرنگی فضای حاکم در روابط این انسان‏ها را القا می‏کرد و هم بی‏زمانی و مکانی ویا به نوعی تعلق به هر زمان و مکان.

گوجه‏هایی که توسط زنانی پر از عقده‏های سرکوب شده و حقارت‏ها و حسادت‏های فروخورده رنده می‏شدند و در فضای سرد و سفید اثر، عشق و شهوت را تداعی می‏کردند.

تختخوابی عمودی که یرما را در چنبره‏ای از ریسمان‏ها و دست‏ها به بند می‏کشید و در نهایت نیز روی همین تخت که مکان و نمادی ست برای سرکشی و رهاییِ غرایز و نیز آرامش و عشق، به صلیب کشیده شد.

وشیوه‏ی اعدام یا کشتن یرما نیز در حالی‏که هم به صلیب کشیده شدن و قربانی تحمل رنج گردیدن را تداعی می‏کرد، بی‏ شباهت به سنگسار اسلامی نبود. آن هم با سنگ‏هایی که همان گوجه‏های سرخی هستند که در چند جای دیگر به نشانه‏ی غریزه و شهوت و عشق یا توسط زنان رنده شدند، یا به دست یرما تکه‏تکه شدند و یا در کابوس‏های شبانه و مونولوگ او حضور داشتند و به میان صحنه غلطیدند.

سایه‏های تکرار شونده‏ی زندگی و سرنوشت یرما که گویی تداعی کننده‏ی تکرار این سرنوشت تلخ، این سرکوب، این زندان در زندگی دیگر زنان بود. انگار هرلحظه هزاران زن دیگر همانگونه زهر زیستن در دنیایی که مردانی خودخواه می‏آفرینندش را در خون‏شان می‏ریزند. و یا شاید سایه‏هایی از وجود ناآگاه یرماست و جنبه‏های زنانه‏ی دیگری از او که دل‏اش می‏خواهد مرد سرکوب‏گرش را بکشد- وقتی در صحنه‏ی بیدار کردن خوان، سایه‏ها مردان خوابیده دیگر را خفه می‏کنند- یا دل‏اش می‏خواهد عشق را ببوید، ببوسد، و به درون راه‏اش دهد- وقتی سایه‏ها سیب سرخ به جا مانده از ویکتور را که یرما تنها می‏بوید، می‏بوسند و می‏جوند.-

بازی ها در این نمایش بسیار پخته و جدی و سنجیده بودند . زیبا و تاثیرگذار. شاید تنها نکته‏ی منفی صدای ضعیف و نجواگونه‏ی " سهیلا گلستانی " و " مهدی پاکدل" بود که برای من که در ردیف‏های آخر این سالن کوچک بودم و هیچ صدای مزاحمی نیز وجود نداشت گاه کاملا غیر قابل شنیدن بود و تنها به مدد لب‏خوانی قابل درک بود.

بدون نگاهی نمادین،همذات پنداری با اندوه زنانه‏ی یرما کمی سخت به نظر می‏آید . در فضای امروزی که اجبار به مادر شدن و خود را وقف آینده‏ی بچه کردن، از الگوهای جامعه‏ی مردسالارانه محسوب می‏شود و برای بسیاری زنان انتخاب برای نخواستن مادر شدن و یافتن فردیت خویش، از ناهموارترین کارهاست و برای همین اگر نگوییم میل به مادر شدن از ضدارزش‏های فمینیستی محسوب می‏شود ولی سمبل نمودن آن برای روایت رنج‏هایِ زنِ خرد شده در سیطره‏ی جامعه‏ی سرکوبگرِ مردمحور کمی نامانوس به نظر می‏رسد، مگر این‏که بچه را نمادی از خلاقیت و زایش و یا همان توان آفرینش زندگی و امید به آینده در یک زن بدانیم نه صرفا غریزه‏ای مادرانه ، تنها امید ِ حرکت و تغییر در دنیایی که یکسر پوسیدگی و تکرار و ایثار است و تنها گزینه‏ای که بتواند تمام شورِ زندگی و هستی متراکم شده‏ی درون‏اش را جاری سازد و با زندانی کردن او و سرکوب غرایزش این امکان را از او می‏گیریم. فکر می‏کنم با اتکا به همبن نمادگرایی جاری در متن اصلی است که" گوران" فضای اثرش را بر دنیای نمادها و نشانه‏ها استوار ساخته است.

البته می‏توان اندوه تراژیک ِیرما را به اندوهی فراتر از زنانگیِ سرکوب شده تعمیم داد. و رنجی انسانی و موقعیتی جهانشمول را در آن دید . ولی نگاه ما ناگزیر متاثر از زمان و مکانی است که که در آن زیست می‏کنیم. شاید از این روست که معمولا گرایش به نقدهای فمینیستی یا رمزگشایی های سیاسی اجتماعی در نقدهای ما زیادتر دیده می‏شود ، چراکه محصول این مزرعه‏ی پر آفت‏ایم.


اما سه چیز را در"یرما"ی لورکا ، دوست‏تر می‏دارم .


1- شخصیت خوان در نمایشنامه لورکا ملموس‏تر و خاکستری‏تر جلوه می‏کند. از آن‏جا که عاشق‏تر است و خود به نوعی قربانی شرایط اجتماع و سنت‏ها و هم این‏که آنطور که در "یرما"ی گوران پرداخت شده عدم تمایل‏اش به بچه‏دار نشدن کم‏تر تعمدی به نظر می‏رسد و این پردازش شخصیت در نمایشنامه‏ی لورکا، بار تراژیک اثر را بیشتر ودرک شرایط حسی یرما را پیچیده‏تر می‏کند ولی در " یرما"ی گوران گرایش بیشتری به سمت تک‏بعدی شدن شخصیت‏ها دیده می‏شود.


2- پایان تراژیک و شورشی‏اش را که یرما، مرد- نمادِ استبدادِ بی‏منطق و خودخواه – را با دست خویش خفه می‏کند، حتی به قیمت قربانی شدن خواسته‏ی خودش یعنی رسیدن به فرزند. ولی در "یرما"ی گوران یرماست که کشته و قربانی می‏شود.

"يرما: پس يعني ديگه هيچ اميدي نيست؟

خوآن: ‌نه!

يرما: خودتم نه؟

خوآن: ‌خودمم نه. قبول کن!

يرما: بي‌ثمر!

خوآن: مي‌خوام تو آرامش خيال زنده‌گي کنيم. جفت‌مون. با خوشي. بغلم کن. (به آغوش‌اش مي‌کشد.)

يرما: پي چي مي‌گردي؟

خوآن: ‌پي تو! تو مهتاب چه قدر خوشگلي!

يرما: پي من مي‌گردي، مث کبوتري که بخواي بخوريش.

خوآن: ‌منوببوس... اين‌جوري .

يرما: هيچ‌وقت! هرگز!

(فريادي مي‌کشد و چنگ به گلوي خوآن مي‌اندازد. خوآن به زمين مي‌غلتد. يرما تا وقتي خفه شود گلوي خوآن را مي‌فشارد)

يرما: يرما! اما مطمئن! آره، حالا ديگه مطمئنم. و تنها ...

مي‌رم چنون استراحت کنم که ديگه هيچ وقت از خواب نپرم که ببينم خونم خونِ تازه‌يي رو نويد مي‌ده يا نه. تنم واسه ابد خشکيده. ازم چي مي‌خواين؟ نزديک نشيد! من پسرمو کشتم! من با دستاي خودم پسرمو کشتم!"



3- در "یرما"ی لورکا پیرزنی جهان دیده نقش اغواگر را به عهده دارد. یعنی زنی که خود این مسیر را تا به انتها طی کرده و در پایان راه به یرما نصیحت می‏کند که زندگی را دریابد و عشق را و مردان را و خود را اینگونه قربانی سنت و ترس و آبرو نکند که این خود بار معنایی بسیار متفاوتی می‏یابد از آن‏چه در "یرما"ی گوران می‏بینیم و این نقش به جنبه‏ی مردانه‏ی وجود یرما واگذار شده بود. فکر می‏کنم این خود به نوعی نقض غرض است،چرا باید جنبه‏ی عصیانگر و میل به زندگی بارور و فردیتی مستقل و میل به کشفِ دنیا و خود و درک غرایز و لذایذ را در وجود یک زن با نماد یک مرد نمایش دهیم. انگار پذیرفتیم که حتی در دنیای درون و ذهنیات نیز این تقسیم بندی وجود دارد و حتی اگر هم اشاره‏ای به دو وجه زنانه و مردانه‏ درون هر انسانی است چرا تمایلات انسانی‏، عصیانی و قوی‏تر در وجه مردانه تجلی می‏یابد. چرا نمادهای بیرونی را با الگوهای اجتماع منطبق می‏کنیم و در این فضا هم ، ضعف و سستی و قربانی شدن را زنانه و گرایش به نجات و رهایی و قدرت را مردانه تصویر کنیم؟

"یرما" تجسمی از زنان قربانی نجابت محسوب می‏شود. در طول تاریخ پیوسته دو چیزِ تکرار شونده از پی‏هم همچون دو دیوار ستبر در سرِ راه زیستن مستقل زنان قد برافراشتند، جایی کم‏مایه‏تر و جایی مقتدرتر:

1- خودخواهی‏های مردانه در اجتماع و خانواده‏هایی که مردان محورند و زنان، نقطه‏هایی بی مختصات

2- شرافت و نجابت کهنه‏ای که در تار و پود تربیت اخلاقگرایانه‏ی زنان ، نسل‏هاست همچون ارزشی بی‏همتا و گوهری بی‏بدیل جا خوش کرده و از پسِ سال‏ها جزیی از ارزش‏های ژنتیکی‏ای شده که خود نیز به باورش رسیده‏اند و هویت خویش را مدیون آن، تا بدانجا که گیریم بتوانند مردان را بشکنند، مردم را نشنوند و سنت را بستیزند ، از پسِ دست‏هایی که از درون‏شان می‏جوشد و چشمان‏شان را می‏فشارد و دهان‏شان را می‏پوشاند و بندهایی که از درون‏شان سر بر می‏آرد و در جای خویش به صلیب‏شان می‏کشد چگونه می‏توانند گریخت؟؟؟؟


یرما - آبرونامه‏ی زنان جهان

8 comments:

Anonymous said...

با سلام و تشكر از لطفتون براي ديدار ومطالعه ي با حوصله‌تان و تذكرات به جايتان.هم چنين بايد بگويم وبلاگ زيبا با مطالب مفيدي داريد
من فرصت كم بود انها مطلب يرما را خواندم كه به نظرم بسيار زيبا بود و زوايه ديد فمينيستي‌تان به حد كافي آگاهانه و تاثير گزار در مخاطب.
من زن نيستم و نمي‌دانم كه آيا واقعا اين حس مادرانه تا اين حد قوي‌است كه يك زن به خاطر آن تن به اين همه بردگي و بندگي بدهد؟اما مي‌دانم كه يكي از بنيادين ترين مفهيمي كه مردسالاري در يك هاله‌ي مقدس هم چنان بر طبل آن مي‌كوبد تا راه به بندگي كشيدن زن در نهاد مشروعيت باخته به قول آدورنو"خانواده" هم‌چنان هموار بماند
راستي"تفاصيل" جمع مكسر تفصيل است يعني با اين همه تفصيل گويي البته جسارتا وگرنه باقي مواردي كه گفتين سعي در اصلاح آن كردم
سربلند و شادو انديشه ورز و اميدوار بمانيد

Anonymous said...

rasti zahrean hata dra kamenti ke barayetan ferestadam baz ham ghalat emlaeee dashtam zor khai mikonam
agar shoam mayel bashid man ejzaem ikham ke beheton link bedam
agar movafgeh bodidshoamahm link bedid
khoshalmsiham

khakiasmani said...

چیستای عزیز سلام
کم کم داشتم نگرانت می شدم که...
امیدوارم که همه چیز با خیر و خوشی در جریان باشه
راجب یرما چند نکته به نظرم اومد که بدون ترتیب می گمشون
به نظر ِ من در نمایشنامه هدف لورکا از تصویر کردن ِ ولع ِ یرما برای باردار شدن نشان دادن ِ پوچی و بی محتوایی زندگی اون داره و زن های ِ دیگه ای از این دست که حتی از خوابیدن با شوهرشون دل ِ خوشی ندارن و حضور شوهرش هیچ تکونشون نمیده
اما میخوان از اون مرد فرزند داشته باشن
بس که خالین حتی خون ِ تو رگ هاشون رو بدون ِ بچه اضافی می دونن و متأسفانه هنوز هم کم نیستن این زن ها
من بچه رو اصلا نماد زایش و شادی ندیدم
بیشتر شبیه مهر پایانی بود که یرما میخواست روی غرایز سرکوب شدش بزنه و این نظام پوچ رو باز هم به تکرار بکشونه
و حق داره مرد که کابوس خودش رو ببینه که هر روز با دستای زنش خفه میشه موقع بیدار شدن
شخصیت خوان در نمایش گوران کمی نارس بود و خوب پرداخته نشده بود
اما در عمل انسان هایی اینچنین همینقدر نارس هستند در شخصیت و احساسات و خواسته ها
دوست داشتنشون دوست داشتن نیست ، کار کردنشون کار کردن نیست و اونها هم گرچه چشماشون بسته س اما روی همون بستر زناشویی تنهان چون فرهنگ دور و برشون اینطور خواسته که تنها باشن
خواسته که حاصل زندگی ها مردی باشه که کار می کنه ، زنی که بچه شیر میده و بچه هایی که اونها هم یه روزی باید کار کنن و بچه داری کنن
مادرهایی مثل یرما بهشون آموختند که زندگی یعنی یه خونه و یه زن و شاید چند تا بچه
در مورد شخصیت پیرزن در نمایش اصلی با تو موافق نیستم
چرا که اگر نمایش رو بخوایم بیاریمش به ایران و با نمادهای خودمون اجراش کنیم زنان سالمند هیچ حرفی برای گفتن ندارند
اصولا ما کودکامونو قبل 30 می کشیم و تا به 60 و 70 برسیم اثری از بالغ هم دیگه تومون دیده نمیشه
به جای اینکه این پیری سبکبارمون کنه و به حقیقت نزدیک بیشتر به سنت های پوسیده می چسبونتمون چون احتمالا اون موقع خیلی دیره برای اعتراف به حقیقت و اینکه بگیم ما اشتباه کردیم و لذت رو در زندگیمون کشتیم.
اما بخش مردانه ی وجود ِ یرمارو عهده دار ِ جرات و خواستش کردن نامردی بود کمی ،ولی اینکه یرما صدای امیالش رو از درون خودش بشنوه نه یه آدم دیگه برام ارزشمند تر بود
راجب نور و صحنه و لباس هم با تو موافقم و به نظرم روح زندگی آدم ها رو نشون میداد
یعنی یک جور پشت پرده ی نمایشنامه ی اصلی بود
شرمنده بابت زیاده گویی
صبحت شاد و پربار

khakiasmani said...
This comment has been removed by the author.
chista said...

خاکی آسمانی عزیز ، ممنون از حضور پرحوصله و توضیحات خوبت. خیلی قشنگه که میشه تعبیرهای متفاوت و نگاه‏های مختلفی به یک موضوع واحد داشت. همین تفاوتهاست که نقدها را خواندنی و مستقل می‏کنه و اصلا مهم نیست که کدام برداشت صحیح‏تره چون معیاری وجود نداره.خصوصا در مورد نقدهای هنری .
همیشه مشتاقانه منتظر خواندن نظراتت هستم.

Anonymous said...

سلام بر چیستا خانم گل دوست عزيز و بسيار گرامي .
ممنون از لطف بي كرانتان .
توصیفی خوب بود
من که اهل نمایش نیستم
اما خودم زیاد نمایش میدم
لذت بردن از اونچه كه داريد را فراموش نكنيد بخصوص تندرستي كه بزرگترين ثروت‌هاست
به همه با صداي بلند سلام كنيد

Anonymous said...

سلام
باز هم ممنون.اما خودتون درست گفتين گاهي عجول بودن كار دستتون مي‌ده شما به چند وبلاگ ديگر هم اگر در وبلاگ بلاگفا مراجعه مي‌كرديد مي ديد كه اين كد از سوي خود بلاگفا است نه از سوي نويسنده‌ي وبلاگ.
در هر صورت موفق باشيد

Anonymous said...

پیام عزیز این روزها که من از فضای زندگی خیلی دورم و خودم را با تنهایی مشغول کردم ، خوشحالم که یرما همه رو به زیبایی هرچه تمام تر به هم نزدیک کرده. چیزیاز یرما نمی نویسم چون دلم می خواست می دیدمش ولی بعد از خوندن متن شاملو گرچه دیر شاید گپی خودمانی زدیم و چون تو ماهی که گذشت از نقد و آدمهایی که نقد کار دیگرون رو هم حاضر نیستند گوش کنند، از نوشتن دورم کردند . راستش از خودمم دورم کردند ... فقط خوشحالم که اجرا جوری بوده که تقربیا همه راضی بودن