Wednesday, April 09, 2008



سين ِ هفتم

سين ِ سرخي است

دريغا كه مرا

نصيب از اين سفره‌ي سنت

سروري نيست



شرابي مرد افكن در جام ِ هواست

شگفتا

كه مرا بدين مستي

شوري نيست



سبوي ِ سبزه‌پوش

در قاب ِ پنجره

آه چنان دورم

كه گويي جز نقش ِ بي‌جاني نيست



و كلامي مهربان

در نخستين ديدار ِ بامدادي

فغان كه در پسِ پاسخ و لب‌خند

دل ِ خنداني نيست


بهاري ديگر آمده است

آري

اما براي آن زمستان‌ها كه گذشت

نامي نيست

نامي نيست


***



- شاملو -


1 comment:

یوگی بدون گورو said...

چقدر دلم برایش تنگ شده. چقدر جایش خالیست در این روزگار بی مرد. جای خالیش را حس می کنی ؟