سين ِ هفتم
سين ِ سرخي است
دريغا كه مرا
نصيب از اين سفرهي سنت
سروري نيست
شرابي مرد افكن در جام ِ هواست
شگفتا
كه مرا بدين مستي
شوري نيست
سبوي ِ سبزهپوش
در قاب ِ پنجره
آه چنان دورم
كه گويي جز نقش ِ بيجاني نيست
و كلامي مهربان
در نخستين ديدار ِ بامدادي
فغان كه در پسِ پاسخ و لبخند
دل ِ خنداني نيست
بهاري ديگر آمده است
آري
اما براي آن زمستانها كه گذشت
نامي نيست
نامي نيست
***
- شاملو -
1 comment:
چقدر دلم برایش تنگ شده. چقدر جایش خالیست در این روزگار بی مرد. جای خالیش را حس می کنی ؟
Post a Comment