Monday, November 05, 2007

ميم

هربار كه باز مي‌گشتم از پيش‌اش شاخه‌اي ياسِ زرد در دستم بود ، ارمغان هميشگي باغچه كوچك‌اش
دلتنگ نگاه مهربان آبي‌اش در چهره پر چروك ماهتاب ، مي‌شنيدم از حسرت روزگاري كه حيات خانه كودكي‌" ميم " را به خاطرم مي‌آورد در "درخت گلابي"- خانواده‌اي پر جمعيت و پر هياهو در حياتي بزرگ و قديمي و خدمه‌هايي كه سراسيمه از گوشه‌اي به گوشه اي مي‌روند. و ديگ هاي بزرگ نذري در جوش و خروش و كودكي شاد آناني كه پيري غمگين شان را مي بينم و سرانجام بهار سالي كه تمام درخت‌ها شكوفه كرده اند به جز درخت گلابي

غمگنانه ترين عيدي‌ام ، اسكناس لاي قران جلد چرمي‌اش بود كه هرسال وقت رفتن ، عجولانه و با شتابي معصومانه ورق ورق ميزد تا بيابدش. امسال آنقدر دير به ديدارش رفتيم كه 2 اسكناس باقيمانده من و الهام گم شده بود در ميان اوراق زرد قران خطي‌اش
وقتي در حياط را مي گشودم ناگهان از خلسه اي خارج مي‌شدم كه مرا به نيم قرن پيش برده بود.- فنجانهاي دسته دار فلزي كمر باريك ،لاله هاي شيشه‌ اي بلند ، قاب عكس‌هاي قديمي‌اي در گوشه و كنار . ودر پس زمينه چهره اش با تابناكي گيسوان سفيد آرام اش ، عروسي زيبا در قاب عكس چوبي با دسته گل بزرگي در دست اش ، نشسته بر صندلي لهستاني- در خيابان با خود عهد مي كردم به زودي به ديدارش بيايم ، وميديدم‌اش كه پرده سفيد را كناري زده و با نگاهي تنها از پشت پنجره براي مان دست تكان ميدهد، او بهتر ميدانست ديدار دوباره مان زودتر از سالي ديگر نيست
...
...
و پاييزامسال درخت گلابي باغ ما را باد با خود برد...

7 comments:

Ba in hame said...

يادش به خير! خيلي خوب تونستي احساس‌ات را در قالب سخت كلمات بيان كني. هم‌چنين تقارن درخت‌گلابي و ميم‌ هم جالب و هم غم‌انگيز بود و هم خيلي خوب درآ‌مد
ش

Anonymous said...

ميــــــــــــــم!ا
خيلي قشنگ بود عزيزم
توكاتا

Anonymous said...

وماهمچنان رفتگان را ستایش می کنیم و ماندگان را فراموش

علی

Anonymous said...

كاش بود ومي ديدباران زيباي احساست را كه برايش مي باردوبا آن خنده ي قنگ هميشگي تحسينش مي كرد
الهام

Anonymous said...

سلام
زمان زيادي گذشته. مشكلي كه پيش آمد نكرده؟

Anonymous said...

پس كجائي ؟ چرا نمي نويسي ؟

یوگی بدون گورو said...

دلتنگه نوشته هایتان هستم. همچنان بمانم؟