Wednesday, September 05, 2007

دد بشو

خسته ، خسته ، خسته

غمگين شهر من

محاط به خط كوفي و مناره

مرده، مرده، مرده

شور زنانگي‌ام

در تنگي سياه مقنعه

مي‌گندي ، اگر بايستي

و تنها درِ بسته ، اگر راه بجويي

راضي شو ، لبخند بزن

دد بشو و خفه شو


خو مي‌كني

به بوي تعفن گنداب جاري كنارت

و زمزمه مي‌كني

عطش شادي و حسرت زندگي را با تلخي دشنام


و با بهت مي‌نگري

نگاه خاموش‌شان را به آن‌چه مي‌بيني

و باور بي‌ترديدشان را به يك گودوي ساديستي

3 comments:

Bashir said...

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

Anonymous said...

ميخواستم همينو بگم... و
توكاتا

Anonymous said...

tanha baraye inke bebini barat neweshtam ino neweshtam.alan hesi nadram ghanari kuchakam.