خسته ، خسته ، خسته
غمگين شهر من
محاط به خط كوفي و مناره
مرده، مرده، مرده
شور زنانگيام
در تنگي سياه مقنعه
ميگندي ، اگر بايستي
و تنها درِ بسته ، اگر راه بجويي
راضي شو ، لبخند بزن
دد بشو و خفه شو
خو ميكني
به بوي تعفن گنداب جاري كنارت
و زمزمه ميكني
عطش شادي و حسرت زندگي را با تلخي دشنام
و با بهت مينگري
نگاه خاموششان را به آنچه ميبيني
و باور بيترديدشان را به يك گودوي ساديستي
3 comments:
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
ميخواستم همينو بگم... و
توكاتا
tanha baraye inke bebini barat neweshtam ino neweshtam.alan hesi nadram ghanari kuchakam.
Post a Comment