گرچه هميشه از شكوه و زيبايي سبكهاي غني و فخيم هنري لذت ميبرم و متاثر و متحول ميشوم ، اما شديدا" با يك دسته خاص از هنر احساس نزديكي ميكنم. دستهاي كه سينماي لينچ ، ادبيات براتيگان ،موسيقي نامجو و رمانهاي رضا براهني در آن قرار دارد.از ديدن و خواندن و شنيدنشان به وجد ميآيم و از شيطنت و بازيگوشياي كه در آن موج ميزند پر نشاط ميشوم. حس ميكنم دنياي كه در آنام هنوز زنده است و هنوز جا براي تخيل وخلاقيت هست. خلق در معناي اصيل و ناب خود ، خلق چيزي كه تاكنون نبوده و الان با صراحت تمام جلوي چشمت رژه ميرود و تو ناگزيري كه باورش كني. هر تخيلي هستي مييابد بي هيچ محدوديت و قاعدهاي. گويي مصداق "كن فيكون " است.
و " درقند هندوانه " يكي از اين معجونهاي غريب لذت بخش است كه پر است از فضايي ماليخوليايي و وهم آلود:
* شهري كه همه چيزش از قند هندوانه ساخته شده است .
* راوياي كه او را اينگونه ميشناسيم :
هر وقت دربارهي چيزي كه مدتها پيش اتفاق افتاده فكر ميكني : كسي از تو سوالي ميپرسد و تو جواباش را نميداني.
اين نام من است .
شايد باران خيلي شديدي ميباريد.
اين نام من است.
يا اين كه كسي از تو خواست كاري انجام بدهي . تو انجامش دادي. بعد او بهت گفت كه اشتباه انجامش دادي – " براي اين اشتباه متاسفم " – و مجبور ميشوي كار ديگري بكني.
اين نام من است .
شايد بازياي بوده كه وقتي بچه بودي ميكردي يا وقتي كه پير بودي و روي يك صندلي كنار پنجره نشسته بودي همينطوري چيزي به فكرت رسيد.
اين نام من است .
شايد در بستر دراز كشيده بودي ، تقريبا در دالان خواب بودي و به چيزي خنديدي ، با خودت جوكي گفتي ، بهترين راهِ پايان بخشيدن به روز.
اين نام من است .
....
* مجسمههاي سبزيجات در گوشه و كنار شهر : مجسمه كنگر فرنگي نزديك كارگاه توفال ، يك مجسمه هويج ده فوتي نزديك پرورشگاه ماهي قزل آلا ، يك دسته پياز نزديك كارگاه فراموش شده ، و يك مجسمه شلغم نزديك زمين بيسبال
* داستان خورده شدن پدر و مادر راوي توسط ببرهاي مهربان كه بعد از اتمام كارشان در درس حساب به راوي كمك ميكنند.
* دنيايي كه هر سي و پنج سال يكبار در آن كتابي نوشته ميشود و ما كتابي كه بعد از سي و پنج سال در حال تاليف است را ميخوانيم.
* فانوس هايي كه با روغن هندوانه و ماهي قزلآلا ميسوزند.
* مقبرههاي مردگان ، زير درياچه ، با سقفهاي شيشهاي كه در آن قارچهاي شبتاب كار ميگذارند تا هرگاه دلتنگ شوند مردههايشان را ببينند.
* كارگاه فراموش شده كه پر است از اشياء فراموش شده و ويسكيهايي كه از چيزهاي فراموش شده درست ميشوند...
شايد مسخره باشد و... هست .
دنيايي كه اوهاماش نگاه هاي سست و لُختمان را مبهوت مي سازد .كاريكاتوري از دنياي امروز كه دهن كجي ميكندبه هرچه پيچيدگي و معناست، به هرنوع كليشه و هر نوع واقعيتي كه ما را در بر گرفته و ، پوزخند مي زند به فرم ، به ساختار و به هرچه براي ذهن تو از قبل آشناست .
شايد پوچ باشد و ...هست .
اما نه از جنس پوچياي كه كاموبه چالش ميكشد و نه حتي پوچي ابزوردوار بكت.پوچ ِپوچِ پوچ. كه به هيچ ميگيرد دنيا و محتوياتاش را وحتي ديگرگون ميبيند بديهيات طبيعي را ، نه آنكه مسخره كند يا در طنزش فلسفه ببافد. تنها تخيل محض.
اما... گويي ضرورياست .... همچون ناب دمي بشارتبخش ،
براي انساني كه ماييم ، كه سنگيني ميكند بر دوشاش ، بار اينهمه فلسفه و سياست و انديشه ، دست و پا ميزند در دنيايي كه پيچيدهاش كرده هزاران بايد و نبايد اخلاقي و عرفي و ذهني و... حريص است به رهايي ، به اينكه خود را بسپارد به كارناوالي غريب از تخيل و شعر و رنگ و رويا و ، رقصي سبك بار و........ .همين. بي هيچ طلب معنايي......
3 comments:
آفرین دختر خوب نازنین.استعدادت داره شکوفا می شه باید ادامه بدی و ادامه بدی و ...
آفرین دختر خوب نازنین.استعدادت داره شکوفا می شه باید ادامه بدی و ادامه بدی و ...
گلی
خواندن متن قشنگ و ديدِ روشنات باعث شد كه اشتياق خواندن اين كتاب در من فزوني گيرد. خيلي خوب نكات و دقايق را ميبيني.سپاس فراون از اين همه احساس خوب كه به من ميدي
Post a Comment