Tuesday, April 28, 2009

وقتی همه خوابیم


جاذبه زمين زياد مي‏شود آيا، يا كه سنگيني خلجان احساسات دروني است كه آدم را سنگين مي‏كند و كرخت و به جايش ميخكوب، در لحظه‏اي كه سكانس پاياني يك فيلم زيبا كات مي‏شود.

همان‏وقت كه به صندلي سينما چسبيده بودم و تيتراژ پاياني فيلم " وقتي همه خواب بوديم " را مي‏ديدم، داشتم فكر مي‏كردم مدتها بود اين حس را در سالن سينما گم كرده بودم . هرچه فكركردم يادم نيامد آخرين بار كي بود و براي چه فيلمي اما هرچه بود آنقدر دور بود كه از ذهنم گريخته بود.

با وجود دلايل كافي كه در مغزم جولان می‏دادند و ايراداتي كه از فيلم دورم مي‏كرد اما از نظر حسي ارتباط خوبي با فيلم برقرار كردم. فكر كنم بخش عمده اي از ارتباط با يك اثر هنري، مستقل از ذهن و استدلالات منطقي عمل مي‏كند. همانطور كه بعد از ديدن نمايش " بخوان " ( عاطفه رضوي ) با وجود دلايل محكمي كه براي دوست داشتن و لذت بردن از يك كار خلاقانه‏ي نمادين در پيش چشم‏ام رديف بود اما نه تنها دوستش نداشتم كه به سختي توانستم تا پايان تحملش كنم.

نمي‏توانم دقيقا پيدا كنم چه چيزي باعث مي‏شود اثري را چنين دوست داشته باشم با وجود آنكه ضعف‏ها يا حتي بخش‏هاي آزار دهنده اي در آن حس مي‏كنم. نمي‏دانم اين پارادوكس شخصي من است يا واقعيت تضادي كه در همه چيز دوران ما نهفته است.

1- خسته بودم از ديدن بازي هميشگي واگرچه قوي اما تيپيك و يكنواخت ِمژده شمسايي و اصرار كارگردان براي تحميل اين بازيگر در هر نقش و فضايي .

2- گرچه مطمئنم كه بيضايي سينما را خوب مي‏شناسد، فوق‏االعاده دقيق و وسواسي است و استاد بازي گرفتن از بازيگر ، اما نمي‏توانم گسست عميقي كه بين سبك اين فيلم و سينماي متفاوت و پيش رونده‏ي امروز جهان است را ناديده بگيرم.يا به يك نگاه ديگر جهشي نمايان و تحولي شاخص در اين فيلم حتي نسبت به فيلم‏هاي دهه‏هاي پيشينِ خود كارگردان نمي‏بينم . انگار تكرار رنگيِ" كلاغ" يا" رگبار" را با همان فضاي تئاترگونه، همان سبك لوكيشن، همان حركات دوربين و همان چيدمان صحنه مي‏بينم و نيز شديدا برايم يادآور سبك و فضاي فيلم‏هاي هيچكاك و بعضي ديگر از كلاسيك‏هاي سينماست.

3- در فيلم شاهد ساخته شدن يك فيلم بلند سينمايي از يك كارگردان حرفه‏ايِ مطرح زمانه‏ي خود هستيم اما كل سكانس‏هاي فيلم كه فكر مي‏كنم تقريبا تمام آن را به شكل ِغير مستقيم ناظريم از حدود 30 دقيقه بيشتر نيست و نشانه‏اي هم دال بر وجود صحنه‏هاي اضافه‏تري نمي‏بينيم. حتي صحنه‏ي پايانيِ فيلمِ در حال ساخت كه به شكل زيبايي، از منظر ذهن " پرند پايا" آن را شاهديم منطقا" صحنه‏ي بعديِ سكانسي است كه قبلا ديده بوديم و احساس نمي‏شود چيزي در اين ميان بوده كه ما نديديم. پايانِ كليشه‏اي فيلم در حالِ ساخت نيز انگار از دهه‏هاي قبلي سينماي ايران به امروز پرتاب شده بود و براي اثري از " نيرم نيستاني" كه قرار است كارگرداني حرفه‏اي و متفاوت باشد خيلي فيلمفارسي وار بود.- كشته شدن قهرمان فيلم به آن شكل نامعقول با ضربات چاقوي افرادي كه حتي چهره‏ي مقتول را تا پس از كشتن نديدند ، آن هم در آن شلوغي، و سخنراني فردي كه حدود 20 بار ضربه چاقو در پهلويش نشسته و اصرار در فاشگويي ِپاسخ ِ سوالي كه تا آن لحظه همه جوابش را يافته بودند، از ضعف‏هاي شاخص فيلمي است كه ساخته شدنش را در فيلم " وقتي همه خوابيم " شاهديم.

4- گاه تاكيدهاي صريح و بزرگنمايي شده در فيلم اغراق آميز به نطر مي‏رسيد و اصراري كه پشت آن بود شعور مخاطب را جريحه‏دار مي‏كرد. شايد بيش از چهار‏بار نماي يك ساختمان سوخته و خرابه كه بالاي آن حروف سينما نقش بسته شده و در پايين، كاغذي كه " اين ملك به فروش ميرسد" را مي‏بينيم. آيا كل فضا و داستان فيلم و حتي آن‏همه ديالوگهاي صريح و قوي كه استيلايِ تجارت و مافياي پول و ستاره سازي را بر ويرانه‏ي سينماي ايران بازگو مي‏كند كافي نبود و باز به تاكيد بر چنين نمادي نياز بود؟

5- چند جا خواندم كه اين فيلم را تسويه حساب شخصي كارگردان(بيضايي) با تهيه كننده‏ي فيلم قبلي‏اش ( لبه‏ي پرتگاه) كه ناتمام ماند خوانده بودند. اما فكر مي‏كنم خيلي طبيعي است كه كارگردان نيز مانند هر هنرمند ديگر از اتفاقات زندگي خود متاثر شود و اگر مسئله‏اي در زندگي شخصي او آنقدر بزرگ بود كه بتوان آن را به اجتماع پيرامون، تعميم داد چرا نبايد ساخته شود . مگر قرار است يك هنرمند مصالح فكري و هنري خود را از دنيايي افلاطوني و ماورايي بياورد؟

گرچه ويژگي‏هاي مثبت زيادي نيز مي‏توان براي فيلم برشمرد: مثل مضمون اجتماعي ِ ملموس، بازيهاي فوق العاده –خصوصا بازي گرم و دوست‏داشتني " عليرضا جلالي‏تبار"، بازي متفاوت" شقايق فراهاني" و بازي پيچيده و دووجهي "حسام نواب صفوي" - ، پرداخت جذاب و فيلم در فيلم‏گونه‏اش ، فيلمبرداري و تدوين قوي كه اگر بخواهيم با اكثرفيلم‏هاي بازاري و گيشه‏اي سينماي ايران مقايسه كنيم اختلاف نماياني است، اما اينها انگار همگي شرايط لازم براي يك فيلم خوب است و نه كافي براي خلق يك اثر تكاندهنده.

در كلاس "خوانش" آقاي پاشايي مي‏آموزم كه وقتي چيزي را دوست مي‏دارم بيانديشم و بيابم كه چه ويژگي‏اي در اين اثر مرا به خود جذب كرده است؟ چه چيز خاص و متفاوتي در آن بوده كه من دوستش داشتم و چرا؟

شرمم باد از اين نوآموزِ بي‏مايه و تمريني چنين بيراه ، - چيزي را بي‏ترديد دوست مي‏دارم اما تنها ضرباهنگ ضعف‏هايش را زمزمه مي‏كنم


4 comments:

Anonymous said...

تو عيد اين فيلمو ديديم. منم از بازي كليشه اي مژده شمسايي عصبي شدم اونقدر كه آخر فيلم حتي نموندم تا ببينم نقش اون دختر تي تيش ماماني رو شقايق فراهاني بازي كرد
توكا

مرسده said...

چیستای عزیزم
ممنونم از اینکه به من سر می زنی و بابت تمام تشویقها و دلگرمی هات ممنونم. عزیزم با کمال میل برای آن کار برگردان آماده ام. به من بگو چه کنم؟
می بوسمت

Anonymous said...

در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست
از بین این همه نمی دونم چرا به جلالی تبار کشف بزرگ بیضایی توجهی نشده و باز هم بازیگران اضافه شده به فیلم توجه همه رو جلب کرده ...

رستگار said...

سلام
من همچنان كاركترهاي عجيب و فونت‌هاي ناخوانا مي بينم.
شما به دل نگيريد.