Monday, December 15, 2008

خستگي جسمي وكوماي ذهني

چندگاهي مي‏پنداشت كه مي‏داند، يعني حداقل آنقدري مي‏داند كه بتواند نظري دهد، تحليلي كند يا گاه حرف نسبتا جديدي داشته باشد.در ميانه‏ي همين‏گاه‏ ، ناگاه روزني به دنيايي گشود و از مجرايي، نقبي به عمق‏اش زد و در چرخي گستاخانه ، عمارتي خيره‏كننده از دانشي را يافت كه سالها بي لرزش و ترديدي با آجرهاي پراكنده‏اش كه از گوشه كنار جمع آمده بود بازي مي‏كرد. كلماتي كه در پس هريك از آنها دانشي در حد جنون و تلاشي در آستانه‏ي مرگ نهفته بود و او تنها لعابي و ته‏رنگي از آنها را درك كرده بود اما با همين مفاهيم زندگي مي‏كرد و به همان دانسته‏ها دلخوش بود و با همان واژگان بازي مي‏كرد .

دريافت كه بسياري از دغدغه‏هاي امروزش ، حاصل يك عمر زندگي و تفكر انديشمنداني بوده كه در يك زنجيره‏ بهم پيوسته سال‏ها ازپسِ هم فلسفه‏هاي هستي و پديده‏هاي جامعه‏يِ خود را تحليل كردند و بسياري از راه‏ها و انديشه‏هاي ناب ذهن‏اش ، انديشه هايي است كه سالها پيش بزرگاني را به معناي واقعي درگير خود كرده و آز‍مون خود را پس داده و گاه به سرانجام رسيده و نرسيده، تحليل شده و نظريه ها و فرانظريه هايي فراتر از آنان راه خود را رفته و ميروند و او همچون موش كور در سوراخ‏اش فرو خفته بود و از همان اندك روزنِ رو به نورش دنيا را مينگريست. گرچه هر فرهنگ و جامعه‏اي پديده‏اي يگانه و منحصر به فرد است و براحتي نمي‏توان تجربه‏ها و دانسته‏هاي فرهنگ ديگري را به جامعه‏ ديگري تعميم داد اما اينكه اينقدرآسان و سبكسر از چالش‏ها و تئوري‏ها مي‏گفت در حاليكه بهره‏اش از اين دريا ، تنها چند جرعه و از اين انبوه دانش تنها چندين كتاب بود، " شرمساري جبران ناپذيري "ست .

حال تنها سه راه پيش رو دارد:

سكوت كند و بيشتر بخواند وبداند.

يا توجيه كند كه دانش نسبي است و هرگز نمي‏توان به نهايت يا رضايت از دانستگي رسيد ، پس در هر مقطع و با هر بهره‏اي از دانش مي‏توان تفكر ورزيد و تحليل كرد و به اندازه‏ي خود نظري داد.

و يا صبر كند، آنقدرررررررر تا باز زمان با استادي هميشگي‏اش ، معجزه را محقق كند – باز معجزه‏ي فراموشي –باز نسيان انسان و باز.............. اين نيز بگذرد.

8 comments:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

سلام
دانستگی همه شرم نادانستگی است و نوشتن شرم ازآن چه ننوشته ایم و می شد نوشت.پیوستگی اما رازی است..با این همه پیش از هر چیز خوشحالم بعد مدتها که می آمدو مطلبی نمی دیدم دیدم که این بار نوشته اید.این که راه های پیش رو همان سه راهی است که بر شمردین یا خود هر کدام از آن سه راه راه راسه راهی های و چهار راه های دیگری گشوده می شود کسی نمی داند و این شرم نادانستگی ست که مجبورمان می کند همیشه یک راه انتخاب نماییم و آن هم سوژه ی خود آگاه بودن . سوژه به معنای فاعلیتی روشن گرانه و روشنگری همانطور که بنیان گزارش گفت خروج آدمی است از نا بالغی به تقصیر خویشتن

Anonymous said...

چیستای عزیز، اگر تنها و تنها بدنبال بررسی آثار بزرگان هم باشیم، کسانی چون اورول، دیکنز،دریدا، ژید و ... بازهم چیزی از دست نرفته... گو اینکه تلاش برای تبدیل اطلاعات به خرد، زیبا ترین اتفاق این جهان بشمار میرود و اینکه انتخاب هرکدام از این سه راهی که برشمردی باز درخود لذت و یا بهتر بگویم رفتن را بهمراه دارد... باید رفت ، به هرآن کجا که باشد

khakiasmani said...

چیستای عزیز سلام
" زندگي ، تلاش ها و روياهاي انسان سراسر طنز است!
چرا كه انسان نا آگاهانه
همواره به جست و جوي چيزي است
كه پيشاپيش در وجودش نهفته است!
اما اين نكته را درست زماني مي فهمد
كه به حقيقت مي رسد!
نه پيش از آن!"
ین رو یک دوستی برای مرسده گذاشته بود
این باور منهزندگی تکراریه و تو زمانی به خرد درونت دست پیدا می کنی که دنبالش میری
و هر کس به اندازه ی پذیریش از این خرد بهره مند میشه .
خوشحالم که دوباره برگشتی.
اما نه با این مود .
خوش و خرم باشی .
به امید دیدنت.

روز مره said...

سلام
انچه که فرد می گوید به یافته هایش از درون خویش باز می گردد و اگر انرا ثبت می کند به معنی ارائه فلسفه ای از زندگی و یا بیان دانایی نیست
معرفی درونی است که عمری انرا نقب زده.
چوپانی در نی میدمد ارزیابی نوای نی او با هر مکتب موسیقی کاری است نا درست.
نیز ارزیابی نوشته های افراد بر طبق اصول و مکاتب چندان صحیح به نظر نمی رسد.
هنر عبارت است از بیان احساس فردی و لحظه ای یک انسان بدون توجه بدرستی و یا نادرستی ان.

mohammad said...

مثل اینکه بالاخره بعد از قول چندین ساله که قرار بود چیزی در مورد تفکراتت و مطالعاتت بنویسی و ننوشتی هنگامه ارایی کردی برای نوشتار و زیبا و پرچالش هم نوشتی ...
خسته هم نباشید ...

Anonymous said...

چند خط رو خوندم
شاید پنج خط
می داند درسته نه میداند
خط سوم بعد از داشته باشد/نقطه باید می دیدم نه کاما
خط هفتم می به فعل نمی چسبد
عزیز دل/فکر نمی کنید که ننویسید بهتره؟
پله اول رو اشتباه برداشتید
حالا موضوع فلسفی پیشکش
حد اقل دستور زبان بخوانید

chista said...

دوست ناشناس

مواردي را كه اشاره كرده بوديد اصلاح كردم. ممنون از تذكرتان. ولي اين نكته را هم بگويم كه اينجا شايد جايي است براي تمرين انديشيدن و نوشتن و نه چيزي بيشتر از آن و چه خوب كه بخواهيم با راهنمايي و اشاره به اشتباهات يكديگر را قوي‏تر كنيم نه اينكه از نوشتن منصرف.

سعي مي‏كنم به موارد دستور زباني هم بيشتر دقت كنم و خوشحال مي‏شوم كه باز هم نظراتتان را داشته باشم