Sunday, August 31, 2008

بزرگراه گمشده

از كدام درد بايد ناليد ؟ كدام اعتراض را فرياد كرد ؟ كدام غصه را گريست؟

هر روز بدتر از ديروز و ما همچنان اشباح مسخ شده‌ي اين ديار

گاه حس مي كنم دارم به جنون مي رسم از اينهمه ناتواني و جبر .

گاه خود را در گردابي سياه می بینم که به هر سو مي‌چرخم ويراني مي بينم و نمي‌دانم راه آبادي كجاست

كدام را برگزينم؟ براي آن‌چه برگزيدم چه مي‌توانم كرد؟ همه‌چيز در بدترين و حادترين مرزهاست و كدام مشكل را مي‌توان برتر و در اولويت دانست ؟

با شنيدن اين‌همه اخبار از گراني و تحريم ، چه فريادي سر دهم ؟

براي انبوه ‌مشكلات ناديده گرفته شده‌ي معلولين چه مي توانم انجام دهم؟

براي اين اوضاع نابسامان و فاجعه بار بيمارستان ها كه اخيرا از نزديك لمس اش كردم چه ميتوانم كرد؟

به اين وضع پیچیده ی سياسي، و این محدودیت ها كجا و چگونه مي توان اعتراضي كرد؟

براي حفظ اين‌همه ميراث باستانی و گنج‌های به تاراج رونده‌ي كشورم چه مي توانم گفت؟

براي كودكان محروم بهزيستي ، براي اين‌همه انسان های مشکل دار ، براي تمام چيزهايي كه گویی به هيچ انگاشته می شود چه كنم ؟ فقط نظاره؟

براي جلوگيري از تصويب «لايحه‌ي خانواده» كه حقوق زنان اين مرز و بوم را از این حداقل ِ موجود نیز تقلیل می دهد به عنوان يك زن ديگرچه مي توانم بكنم؟ آن هم در اين فضاي مسموم فرهنگي كه وقتي مي‌خواهي در اين مورد اعتراضي كني ، با لبخندي در گوشه‌لبان‌شان تو را به نگراني از تجديد فراش همسرت محكوم مي‌كنند . در اجتماعي كه مرد سالاري تا عمق فضاهاي روشنفكري‌ رسوخ كرده و بسیاری از روشن‌انديشان مذكرمان اگر نگوييم همان تبعيض‌ها و محدوديت ها را در زرورق تعريف‌هاي فانتزي ازعشق واحساسات مردانه همچون شكلاتي به دهان‌ات مي نهند، حداقل دغدغه مشكلات زنان اجتماع برايشان در درجه چندم اهميت است و استيصال مضاعف براي ما اينكه بيشترچرخه هاي اصلي اين اجتماع در دست همين مردان است . ياد فیلمی ازتظاهرات فمينست هاي آلمان مي‌افتم كه چندين سال پيش ديده بودم و در مقابل تعجب‌ام از حضور اين‌همه مرد در يك تظاهرات فمينيستي، اميد پاسخ داد كه اين مساله‌اي انساني است نه فقط زنانه. كو تا ما بتوانيم اول انسان بودن و برابر بودن خود را ثابت كنيم تا بعد مردان‌مان در كنار ما اين دغدغه را انساني ببينند نه زنانه.....‌

انگار دارم دچار جنون مي‌شوم وقتي حس مي كنم براي اين‌همه مشكل هيچ نمي‌توان كرد ؟ هيچ ....هيچ ِ مطلق .

در فاصله‌ي ميان كار، در اوج استيصالي مرگ آور و سري كه از انبوه سوال‌هاي بي‌جواب متورم گشته نگاهي به مانيتورهاي دور و برم مي‌اندازم : دستور پخت پاستا..... عكس هايي سكسي از هنرپيشه‌هاي معروف سينما .... معرفي كرم‌هاي برنزه كننده و...... كاش مثل فِرِد در بزرگراه گمشده در اثر اين سرگيجه آدم ديگري مي‌شدم

بهتر است خفه شوم ، زندگي و كارم را بچسبم و به اندك زمان باقيمانده‌اي دلخوش كنم كه مي توانم از زندگي هنوز لذت ببرم...سكانس هاي don’t move را در ذهن‌ام مرور كنم ، اشعار نرودا را زمزمه كنم ، موزيك لطيف بي‌خطر فرانسوي‌ام را گوش كنم كه فقط احساسات زيباي عاشقانه را در آدم بر مي انگيزاند و فاتحه‌ي پينك فلويد عصيانگررا بخوانم و به دلخوشكنك‌هاي كوچكي كه براي‌ لبخند وجدان‌ام دست و پا مي‌كنم بسنده كنم

12 comments:

Ba in hame said...

با تو هم‌داستانم و نمي‌دانم چه چيز اين خراب آباد تو را اين چنين وابسته‌ي خود كرده. مي‌دانم و نمي‌فهمم. مي‌فهمم و درك نمي‌كنم با اين‌همه، جسارت‌ات را مي‌ستايم و اميدوارم به تغيير

khakiasmani said...

چند سال پیش در دانشگاه ، سر و صدای کوچکی شده بود برای پیگیری حقوق زنان در مجله ی انجمن اسلامی
رفتم که با بچه های مجله صحبت کنم ، دخترها ساکت بودند و پسرها داد ِ سخن می دادند ، که به زن ها حتی در شخصی ترین روابطشون با شوهرهاشون هم ظلم میشه و...
گفتم اتفاقا پاسختون رو خودتون گفتید ، در شخصی ترین روابط پای قانون وسط نیست .
سقفی هست و مرد و زنی
مردی که از ترس توبیخ قانون زنش رو آزار جنسی نده...با آزار دادنش زیاد فرقی نمی کنه
بحث از ارث و میراث نیست اینجا
بحث از خانواده است ، آدم هایی که با هم زندگی می کنن و همدیگرو دوست دارن یا قراره داشته باشن
بی فرهنگی ِ ما به قانون چه
من خیلی وقت پیش با قانون خداحافظی کردم ، غیر از جایی که در درس ها بش نیاز دارم . از بس که مزخرف و بی منطقه این لا مسب .
درست زندگی کردن به قانون نیست .
من اون کتاب قانون آشغالو می بندم و جوری زندگی می کنم که کسی اذیت نشه.
قانون به نظر من برای مجازات نیست برای راهنماییه
قانون راهنماییم نمی کنه ، قلبم که می کنه .
واقعا که اعصاب کلنجار رفتن با این نص احمقانرو ندارم ، از 15سالگی نداشتم.
بی خیال تمام این چرندیات.
باید یاد بگیریم آدم باشیم و این اصلا به قانون ربطی نداره .
اعصاب خودتون رو پای این چیزها خورد نکن . درست زندگی کردن رو اشاعه بده به آدم های دور و برت، این اثرش از هر مبارزه ای بیشتره .

Anonymous said...

اول به همه با صداي بلند سلام كنيد
دوم لذت بردن از اونچه كه داريد را فراموش نكنيد بخصوص تندرستي كه بزرگترين ثروت‌هاست
سوم ممنون از لطف بي كرانتان .
چهارم سلام با صداي بلند بر چيستا خانم گل دوست عزيز و بسيار گرامي .
با قانوني بهتر از بي قانونيه
اونم اين قانوووووون

Anonymous said...

تا كي بايد بناليم و بناليم
گوش همه از اين حرفها پره
زندگي روزمره ي ادمها هم بخشي از زندگي است همه نبايد كار و علايقشون رو تعطيل يك سري حرف هاي تكراري و تكراري و تكراري كنند.
مطمئن باشيد كه هيچ چيز بهتر نخواهد شد چون كساني مثل من و تو ياد گرفتيم كه فقط بناليم

Ba in hame said...

با اين‌كه علاقه‌اي به بحث‌هاي كامنتي ندارم ولي برايم جالب و تاحدي عجيب‌ بود نوع نگاهي كه سايرين به اين موضوع دارند.
مطرح كردن آن‌چه كه مي‌گذرد هميشه گله‌گزاري و شكايت نيست- همانطور كه باور دارم نپرداختن به آن هم هميشه از بي‌دردي و شكم‌سيري نيست- . جالب از اين زاويه كه آن‌قدر خسته‌ايم كه انگار هر اتفاقي بيفتد طبيعي‌است، فقط سعي كنيم از آن‌چه كه هنوز باقي‌ست لذت ببريم.و عجيب از اين گوشه كه به‌ زعم من خوانند‌گان اين وبلاگ را از سنخي مي‌پنداشتم كه اگر دغدغه تغيير آن‌چه مي‌گذرد را اگر ندارند، باري سعي در تخطئه و كوچك انگاري آن‌چه از سر مي‌گذرد را نيز نمي‌دارند

Anonymous said...

من هم از بحث هاي كامنتي بيزام...و
آري مي دانم ، همه ما همينگونه ايم
به خود ياد داده ايم كه هميشه همه بايد تائيدمان كنند و تشويق و همراهي
ذره اي فرا تر از آنچيزي كه خود به آن اعتقاد داريم را نمي پذيريم

chista said...

. دوست ناشناس
فكر مي‌كنم نا اميدي و ياس و ميل به درددل هم از احساسات طبيعي هر آدمي باشه و هراز گاهي در آدم ايجاد بشه. لزومي نداره كه بخوام خودمو در جايي كه براي بيان راحت خودم انتخاب كردم سانسور كنم حتي اگه اين حرفها تكراري باشه .
من اصلا با لذت ها و شادي‌هاي زندگي روزمره مخالفتي ندارم خيلي وقتها خودم هم به آن‌ها مشغول‌ام و صرفا احساس خستگي ِ آن روزم را نوشتم. البته منكر اين نمي‌شم كه آدم‌هايي كه هميشه با اين فضاها و دغدغه‌ها فاصله دارند و هميشه فقط درگير روزمرگي هستند برايم بيگانه‌اند و نمي‌توانم كامل دركشان كنم. در ضمن بر خلاف شمامن اميدوارم كه خيلي از مشكلاتي كه هممون باهاش درگيريم ( حتي اكه دوست داشته باشيم انكارشون كنيم )به مرور حل شوند و بيان مشكلات هم هميشه ناليدن نيست گاه يادآوري است وطلب همفكري.
به هر حال اگر از خواندن ناله هايي تكراري به سطوح آمده ايد و مطلب من هم مكدرتان كرد معذرت مي خوام و ممنون از حضور و اظهار نظرتان.

khakiasmani said...

سلام دوباره به پیام عزیز
دوباره که سری به اینجا زدم دیدم گویا اون روز خیلی عصبانی بودم
دانشگاه بودم و طبق معمول دُر و گوهرهای بسیجی ها بود که به در دیوار چسبانده بودند
و گله کرده بودند از این همه اشاعه ی کفر در محیط دانشگاهی و نمایش فیلم و روابط و...
نگران حقوق چه کسی باید بود؟
حقوق آدم هایی که برای رفتن راه صاف هم خوآزاری می کنند و زنجیر به پا می بندند
باید من رو ببخشی
در بحث های اجتماعی من اعصاب کاغذی دارم
امیدوارم روزی ازین دغدغه ها رها بشیم .
به امید آن روز
پیوست:برای ناشناس عزیز
نگاه کردن به دور و بر و راه چاره ای پیدا کردن زندگی روزمره رو تعطیل میکنه ؟
یعنی چیزی حدود 3دقیقه مطالعه و 10 دقیقه اندیشیدن ؟
ما در روز حدود 24 ساعتی زمان داریم
و ضمنا روزمرگی شیرینی که ازش گفتید رو گمان می کردم که همیشه باید ازش فرار کرد نه اینکه دو دستی....

chista said...

خاکی آسمانی عزیز... ممنون از نظراتت . احتياجي به معذرت خواهي نبود.درست اشاره كردي دربحث‌هاي اجتماعي اعصاب كاغذي زود مچاله‌‌ مي‌شود و هم خود انسان و هم مخاطب بحث را مچاله‌ مي‌كند. شايد اين فضاها جاي خوبي باشه براي تمرين بحث هاي منطقي و مكالمات صبورانه . و اين كه يادمان باشد كه بخشي از حقيقت در آنسوي ما و در دستان همان كسي است كه نظر مخالفي با ما دارد. براي اين مفهوم كتاب " ايمان يا بي‌ايماني " كه شامل بحث‌هاي اومبرتو اكو ( نويسنده‌اي بي اعتقاد به خدا و مذهب ) و اسقف مارتيني ( كشيش كاتوليك كه مقامي در حد پاپ دارد ) است ( نشر ني ) حكم كتاب درسي را دارد . اگر فرصت كردي بخوان و من‌هم براي چندمين بار دوست دارم بازبخوانم و از شيريني و آرامش بحثي كه دو سوي آن تا اين حد افكار متضادي دارند اما براحتي گفتمان مي‌كنند و عقايد خود را توجيه ، لذت ببرم.حالا كه عصبيت تو كم شده و هم رنجش بيجاي من حرفهايي كه اين يكي دوروزه در ذهنم مي چرخيد را مي نويسم.
فکر نمی کنم فقط خوب زندگی کردن کافی باشه... خیلی وقت ها محدودیت های قانون جلوی خیلی چیزها رو می گیره. و یا برعکس یک قانون اشتباه مجوز انجام بسیاری اشتباهات دیگر رو صادر می کنه. و فرهنگ یک اجتماع بی تاثیر نيست از قوانین و تبلیغات
مهم تر اینکه فقط به فضای دور و بر خودمون نگاه نکنیم. اکثریت اجتماع ما از قشری هستند که آگاهی کافی از حقوق انسانی و یا توانایی گرفتن حقوق شان را ندارند. آن ها قشر مظلومی هستند که خیلی از قوانین قضایی و خانوادگی مثل همین لایحه ی اخیر اونها رو به ویرانی می کشه چون هیچ مامنی ندارندو خوب زندگی کردن و آدم بودن ما هم هیچ دردی از مشکلات اونها حل نمی کنه.

خوشحال‌ام كه اينقدر صادقانه و رك با من صحبت مي كني

khakiasmani said...

پیام عزیز
در مورد لزوم صبر و تحمل پذیرش دیدگاه های متفاوت کاملا می پذیرم کلامت رو ، و واقعا باید تمرین باید کنم برای تغییر این حالت
نمی دونم شاید باور داشتن به وجود خوب مطلقی (که می دونم وجود نداره به خاطر نسبیت همیشگی شرایط)این طور کم طاقتم کرده
ولی این شرایطه که دیوانم می کنه ، شرایطی که هر معادله ی منطقی در اون معناش رو از دست میده.
کتابی رو که گفتی حتما خواهم خواند ، کتاب های پیشنهادی یا پیشنهاد های کتابیت رو واقعا دوست دارم.
باز هم عذر خواهی می کنم بابت جاری کردن عصبیتم در بین یادداشت های تو که مسئولانه هستند و...
و در مورد لزوم پیگیری و مبارزه قطعا تو درست میگی که لازمه برای تغییر شرایط
اما من از آدم هایی که بعد از گذشتن این همه سال و نوشته شدن این همه کتاب به خزئبلات دل خوش می کنند و از نگاه کردن به شرایطشون طفره میرن و هیچ نیازی به تغییر نمی بینن نا امیدم
تا خواستی در کار نباشه...
بی خبری بهانه ی خوبی در این قرن نیست
اصلا نیست
باز هم برات آرزوی شادابی و تندرستی می کنم
به امید دیدار

Anonymous said...

پ . جان راست می گی
در نوجوانی فیلمی دیدم بنام "حباب " که تصویرش همیشه در ذهنم ماند، و هر وقت در گردابی سرگردان می شوم ، آن را بیاد می آورم . شهری که توسط حبابی بزرگ و شیشه ای تسخیر شد و ساکنانش به تدریج طی فرآیند هائی که اتفاق افتاد تبدیل به رباطهای بی قلبی شدند که دیگر هیچ چیز براشون اهمیت نداشت جز زندگی روزمره و حاضر بودند در این میان حتی خانواده خود را از میان بردارند.
اینجا اینطوری شده . همیشه به من می گی تاب بیار ، به خوبیها فکر کن ، به پیشرفت ها، اما می بینی که کم می آوری میبینی که به اعماق تاریخ برمان می گردانند و به نقطه ای محو روی نقشه جغرافیائی بدل میشویم .
باید در خانه بمانیم و هیچ چیز نبینیم ، شاید تازه شاید با اعصاب راحت بخوابیم . نه باید کور وکر مطلق باشیم اونموقع دیگه می توانیم در خیال خود زندگی کنیم . اما نه مریض که می شویم و پامون به بیمارستان کشیده میشه و به قول تو اونجاست که با همین کوری و کری مطلق می فهمیم که داریم می میریم و مردن ما برای هیچکس اهمیت نداره.
بهرنگمه

Anonymous said...

پیام عزیز ، همیشه کسانی که نسبت به این مسایل حساسیت دارند با بقیه یه تفاوت هایی کوچیک دارند که الان زمان خوبی برای پرداختن بهش نیست...
راجع به این لایحه چندین سال که می دونی براش دارن جون می کنن که به دوران صدر اسلام بر گردیم و زن رو به اندرونی بفرستن ... حجابو حرمسرا برای من جفتش یک معنی می ده و هر دو به زن یه جور بی حرمتی می کنه... متاسفم برای خودم که بعنوان یک مرد(موجودیت مذکر) نیاز وادارم می کنه که هرز گاهی من هم به این ذات چنگ بیاندازم و... با این حال خوشحالم که امروز خیر رسید که این لایحه لعنتی برای مدتی از صحن مجلس کنار رفت ... ولی تا زمانیکه ما مرد ها برای زنان ، پوسته والد گونه رو کنار نکذاریم و در لباس روشنفکری و صحبت های امروزی هنوز بدنبال بسته بودن لباس زنان و دختران باشیم ، که با کمی صداقت می توانیم ببینیم که اگر تمام زنان در محضر خصوصی ما بدون هر گونه پوششی خوشایند نیز هست لی زمانیکه پای دیگران به این میدان باز می شه، دیگه بحث حجابو متانت و جامعه ما نمی پذیره و غیره مطرح می شه... با این همه دل من بیشتر از خودم به عنوان یه مرد می گیره که چرا با زنان چنین می کنیم... مرگ بر آموزه های ما... مرگ بر انگاره های به عاریت گرفته ی ما...چه این لایحه تصویب بشه و چه نشه این ما هستیم که باید تغییر کنیم و به زنان به عناون یک انسان بنگریم.... شاید از بم...