وقتي بعضي نظرات دوستان را در مورد نوشته قبليام (حفظ ميراث شاملو ) خواندم، ديدم پاسخ ام مفصل است و شايد بهتر باشد اينجا بياورم
فكر ميكنم اينجا دو يحث جداگانه وجود دارد
اول اينكه: آيا حفظ ميراث شاملو اصلا ارزش اينهمه جنجال را دارد يا به قول بعضي دوستان، ميراث شاملو فقط آثار چاپ شدهي او هستند و بس . و چه اهميت دارد كه وسايل او ، يا به قول دوستي عزيز عطر دست نوشته هاي اش براي سال هاي بعد باقي بماند.
دوم اينكه : آيا اين روش – جمعآوري امضاهاي اينترنتي – براي اعتراض و جلوگيري از اينكار روش مناسبي است يا باز به قولي با امضاي اين بيانيه نه تنها كاري از پيش نميرود بلكه ما داريم با تعيين تكليف براي ورثه شاملو كاري غير اخلاقي انجام ميدهيم و خيال خودمان را هم راحت مي كنيم كه آري به وظيفه خويش در حد توان عمل كرده ايم
در توضيح مورد اول
اصولا ما انسانها علاقمند به حفظ آثار و يادگارهاي عزيزان خود هستيم . شايد عموميت نداشته باشد اما كاملا طبيعي و ذاتي است . احتمالا بخشي ، از تمايلات فتيشيزم ( جزء پرستي ) اجداد باستانيمان به جا مانده و بخشي نيز به لذتي برميگردد كه از ارضاي حس كنجكاويمان - با ديدن لوازم فردي و خواندن خاطرات شخصي و لمس فضايي كه فرد در آن ميزيسته - حاصل ميشود. . اما در مورد افرادي با شهرت ملي و جهاني و كساني كه به نوعي كاري خاص و به ياد ماندني در زندگي خود انجام دادهاند طبيعياست اگر اين تمايل به شكلي ملي و عمومي تر ديده شود
گذشته از اين مقدمه ، حفظ اين يادگارها ميتواند كاركردهايي با جنبههاي مختلف داشته باشد از جمله
عينيت بخشي
نگهداري ميراث فردي ، كمك بسياري به حفظ موجوديت و ملموستر كردن آن شخصيت تاريخي مي كند . اين موضوع به خصوص در شرايط فعلي جامعه ما كه حذف نام شاملو از تاريخ و اذهان دوران شايد يكي از دغدغه هاي دولت حاكم باشد، مهمتر جلوه ميكند . دربيشتر كشورهاي دنيا هيچ ترديدي در مورد حفظ ميراث شخصي بزرگانشان وجود ندارد و به همين خاطر بسيار بيدغدغه به تحليل و معرفي مشاهير خود به عنوان افتخارات مليشان مشغولاند ولي ما در اين زمينه بسيار فقيريم و ميبينيم كه بسياري از شخصيت هاي تاريخي مان - كه البته در تاريخ مكتوبي كه فاتحان اش مينويسند، جايي نداشتند- به افسانه و اسطوره بدل گرديدند
ارزش گذاري
چه بخواهيم و چه نه ، ارج نهادن و يا ايجاد موزهاي به نام فردي محبوب، نوعي آموزش و ارزشگذاري براي نسلهاي بعد به همراه دارد و شايد نوعي الگو سازي و الگو پروري. چراكه در بطن خود اين پيام را انتشار ميدهد كه عنصر خنثي چنان جايگاهي ندارد كه وسايل شخصياش نگهداري و براي آيندگان حفظ شود. در اين برش از تاريخ كه ميبينيم به طور مثال براي حفظ آرمانهاي مذهبي و انقلابي و ارزشهاي علمي، بي بحث و دغدغهاي خانهموزههاي شهيد رجايي ، شهيد مطهري ، آيتالله خميني ، دكتر شهيدي، دكتر شريعتي ، شهريار ، دكتر حسابي و ... تاسيس ميشود آيا ايجاد خانهموزهي شاملو نيزبخشي از ارزشهاي فراموش شدهي اين نسل را زنده نگه نميدارد
تحليل ادبي و بررسيهاي تاريخي
براي نقد و ارزيابي و درك بهتر شخصيت و آثار هر نويسنده و اديبي آگاهي نسبت به مسايل و مشكلات ِمقطع زماني زندگي او ، بحران هاي زندگيِ شخصياش ، شرايط مالي ، خانوادگي و فرهنگياش كمك بسياري مي كند و ميتواند پايگاه مطمئني براي جلوگيري از تحريف در تحليل شود . اين موضوع شايد براي ما كه همعصر شاملوايم و كم و بيش در جريان فضاي حاكم و هالهي پيرامون او هستيم زياد مهم جلوه نكند اما چه بسا پس از گذشت سالها و با اين روند حاكم كه بسيار راحت بعضي از بزرگان كوچك ميشوند و احرام مطهر روز به روز وسيعتر چگونه و به چه استنادي ميتوان ثابت كرد كه شاملو چگونه بود و چگونه زيست و چگونه مرد؟
گرچه امروزه از نظريههاي بسيار رايج در نقد آثار هنري ، نقد فرماليستي است كه بدون توجه به انگيزه هاي مولف اثر را تحليل ميكند اما به هر حال نميتوان تاثيرمثبت شناخت دقيقتر شخصيت يك مولف را در درك بهترآثارش كتمان كرد . شايد از جنبه ارزش گذاري اين بحث اهميت نداشته باشد ولي از بعد شناخت بهتر شكي در نياز به اين ابزار نيست. درست است، ما چه بدانيم كه چه بر حافظ گذشت و چه ندانيم ، چه به زعم بعضي از حافظ شناسان، حافظِ دائم الخمر براي جلب رضايت پير ميكده و كسب هرچه بيشترِ شراب، غزل ميسروده و چه به استناد مداركي ديگر حافظ قران بوده و عارفي والا مقام ، هيچكدام از ارزش آثار او كم نميكند ولي آيا حتي صرفا از ديدگاه بررسي اجتماعي تاريخ هنر كشورمان بهتر نبود به جاي توسل به اين همه حدس و گمان ، واقعياتي ملموس در دست ما بود كه بتوانيم با اتكا به آن، شخصيتي را كه در هاله اي از ابهام فرو رفته بهتر بشناسيم و بشناسانيم. آيا اگر علاوه بر اينكه آثار كسي را ميخوانيم شرايط زندگياش را هم ببينيم درك حسي بيشتري به ما نميدهد؟ آيا با ديدن كتابخانهاش ، بهتر و با يقين بيشتري نميفهميم از چه كساني تاثير گرفته است ؟ نقاشيهايي كه به ديوار اتاق كارش چسبانده ، معماري و چيدمان منزل اش اينها براي شناخت يك شخصيت كمكي بزرگ نيست؟ و اصلا آيا آثار يك فرد بزرگ فقط در نوشته هاي چاپ شده اش خلاصه ميشود و ديگر دستنوشتههاي او ، ديگر انتخابهاياش ، تابلوها و كتابخانه اش جزيي از شخصيت او محسوب نميشوند؟
كاركرد توريستي
يكي از افتخارات هر كشوري ، خصوصا اين روزها كه بحث جاذبه هاي توريستي براي بسياري كشورها در اولويت اول قرار گرفته ، موزه هايي است كه به تك تك افراد مشهورشان اختصاص مي دهند و با انواع جاذبهها آن را پركششتر ميكنند : لذت گام نهادن در طبقات خانه بتهوون و خريد يادگارهايي با تصاوير او بر رويشان و مجسمه هاي فروشي چهرهاش در اندازههاي مختلف در منزل شخصياش ، يادگاري نوشتن بر ديوارهاي خانه فردي مركوري ، ديدن كتابخانه و سر كوزنهاي تاكسيدرمي شده در خانه همينگوي ،موزهي سينما در خانه چاپلين ، ديدن چاپ اچينگهاي رامبراند در خانهاش ، ديدن مجسمه هائی ازبرنز، چوب، گرانیت، یا سنگ که همگی معرف مکتب پاریس هستند درخانه و كارگاه" اوزيپ زادكين " ، ديدن دستنويس خط خورده كتاب " پير دختر " در منزل بالزاك،قدم زدن در باغ خانهي ويكتورهوگو، موزهخانهي مونه، پروست ، لويي آراگون ، كامو ، و..... چرا راه دور رويم ، اگر ما پيشتر به فكر ايجاد موزه اي با جذابيتهاي خاص خودش در زادگاه مولانا افتاده بوديم الان نظارهگر اين نبوديم كه ، دو ميليارد ا ز هجده ميليارد دلار درامد سالانه توريست كشور تركيه ، ناشي از بازديد از موزهي مولانا و برگزاري مراسم رقص سماع در مقبره اين شاعر ايراني – تنها در عرض يكهفته - باشد. و يا همين فرانسويها كه اشاره اي به آنها شده بود گويا به اين شهرت دارند كه علاوه برايجاد موزه براي انبوه مشاهير خود و ديگران، تمام يادگارها و حتي منزل شخصي افرادي بيگانه كه زماني در اين كشور زندگي كرده اند را حفظ مي كنند و بسياري از توريستها به شوق ديدن بازمانده هايي از مشاهير خود به اين كشور سفر ميكنند
گرچه امروزه از نظريههاي بسيار رايج در نقد آثار هنري ، نقد فرماليستي است كه بدون توجه به انگيزه هاي مولف اثر را تحليل ميكند اما به هر حال نميتوان تاثيرمثبت شناخت دقيقتر شخصيت يك مولف را در درك بهترآثارش كتمان كرد . شايد از جنبه ارزش گذاري اين بحث اهميت نداشته باشد ولي از بعد شناخت بهتر شكي در نياز به اين ابزار نيست. درست است، ما چه بدانيم كه چه بر حافظ گذشت و چه ندانيم ، چه به زعم بعضي از حافظ شناسان، حافظِ دائم الخمر براي جلب رضايت پير ميكده و كسب هرچه بيشترِ شراب، غزل ميسروده و چه به استناد مداركي ديگر حافظ قران بوده و عارفي والا مقام ، هيچكدام از ارزش آثار او كم نميكند ولي آيا حتي صرفا از ديدگاه بررسي اجتماعي تاريخ هنر كشورمان بهتر نبود به جاي توسل به اين همه حدس و گمان ، واقعياتي ملموس در دست ما بود كه بتوانيم با اتكا به آن، شخصيتي را كه در هاله اي از ابهام فرو رفته بهتر بشناسيم و بشناسانيم. آيا اگر علاوه بر اينكه آثار كسي را ميخوانيم شرايط زندگياش را هم ببينيم درك حسي بيشتري به ما نميدهد؟ آيا با ديدن كتابخانهاش ، بهتر و با يقين بيشتري نميفهميم از چه كساني تاثير گرفته است ؟ نقاشيهايي كه به ديوار اتاق كارش چسبانده ، معماري و چيدمان منزل اش اينها براي شناخت يك شخصيت كمكي بزرگ نيست؟ و اصلا آيا آثار يك فرد بزرگ فقط در نوشته هاي چاپ شده اش خلاصه ميشود و ديگر دستنوشتههاي او ، ديگر انتخابهاياش ، تابلوها و كتابخانه اش جزيي از شخصيت او محسوب نميشوند؟
كاركرد توريستي
يكي از افتخارات هر كشوري ، خصوصا اين روزها كه بحث جاذبه هاي توريستي براي بسياري كشورها در اولويت اول قرار گرفته ، موزه هايي است كه به تك تك افراد مشهورشان اختصاص مي دهند و با انواع جاذبهها آن را پركششتر ميكنند : لذت گام نهادن در طبقات خانه بتهوون و خريد يادگارهايي با تصاوير او بر رويشان و مجسمه هاي فروشي چهرهاش در اندازههاي مختلف در منزل شخصياش ، يادگاري نوشتن بر ديوارهاي خانه فردي مركوري ، ديدن كتابخانه و سر كوزنهاي تاكسيدرمي شده در خانه همينگوي ،موزهي سينما در خانه چاپلين ، ديدن چاپ اچينگهاي رامبراند در خانهاش ، ديدن مجسمه هائی ازبرنز، چوب، گرانیت، یا سنگ که همگی معرف مکتب پاریس هستند درخانه و كارگاه" اوزيپ زادكين " ، ديدن دستنويس خط خورده كتاب " پير دختر " در منزل بالزاك،قدم زدن در باغ خانهي ويكتورهوگو، موزهخانهي مونه، پروست ، لويي آراگون ، كامو ، و..... چرا راه دور رويم ، اگر ما پيشتر به فكر ايجاد موزه اي با جذابيتهاي خاص خودش در زادگاه مولانا افتاده بوديم الان نظارهگر اين نبوديم كه ، دو ميليارد ا ز هجده ميليارد دلار درامد سالانه توريست كشور تركيه ، ناشي از بازديد از موزهي مولانا و برگزاري مراسم رقص سماع در مقبره اين شاعر ايراني – تنها در عرض يكهفته - باشد. و يا همين فرانسويها كه اشاره اي به آنها شده بود گويا به اين شهرت دارند كه علاوه برايجاد موزه براي انبوه مشاهير خود و ديگران، تمام يادگارها و حتي منزل شخصي افرادي بيگانه كه زماني در اين كشور زندگي كرده اند را حفظ مي كنند و بسياري از توريستها به شوق ديدن بازمانده هايي از مشاهير خود به اين كشور سفر ميكنند
به نقل از وبلاگ پيام ميشو : "در چنين شرايطي كه سهم ايران از 300 هزار موزه در جهان، تنها 250 موزه آن هم در شرايط نيمه تعطيل است، خانهها و مقبرههاي مشاهير كه بالقوه جذابيت فرهنگي و جذب مخاطب و توريست را دارند در ميان هياهوي روزمرگي رنگ ميبازند."
و آنوقت مگر ما چند نفر در حد و اندازه هاي شاملو داريم كه به راحتي اين امكان را از دست دهيم
در توضيح بحث دوم
آيا بهتر نيست اگر جايي در روش و شكل برخورد با مشكلي اختلاف نظر وجود دارد به همفكري براي رسيدن به راهحل بهتري بينديشيم و با صحه گذاري بر آن و وحدت بيشتر گروهي كه در اين وانفسا از اقليتهاي اجتماع هستند ، ديدگاهي هدفمدار داشته باشيم نه اينكه كل مشكل را مسخره جلوهدهيم و با تندروي و تندگويي وسخيف جلوه دادن موضوع همان اندك انگيزه را نيز براي يكدلي و يكسويي از بين ببريم
گرچه جمع كردن تعدادي امضاي اينترنتي نه كار شاقي است و نه ضمانت اجرايي در پشت آن است، ولي اين تنها، قدمي براي شروع است كه فعلا يك همصدايي و همدلي پيدا شود تا با همفكري اين جمع كه با امضاي اين اعتراض، مخالفت خود را اعلام كردهاند بتوان قدم هاي بعدي را برداشت . و نكتهي ديگر اينكه شايد بتوان به پيشنهادهاي ديگري از جمله جمعكردن مبلغي و خريد آن از ورثه هم فكر كرد ولي اولا به نظر من گرچه ممكن است به دليل نقص در حقوق قضايي، اين حق براي ورثه محفوظ باشد ولي شاملو شخصيتي ملي است و متعلق به زادگاه ما. اگر او يك فرد عادي بود و ميراثاش نيز مانند يك فرد عادي صرفا در اختيار ورثه ، كجا ممكن بود عينك و خودكار و صندلي اش چنين بهايي داشته باشد. و ديگر اينكه وقتي ميتوان ابتدا راههايي آسان تر را امتحان كرد از جمله ايجاد فضايي براي گفتمان و يا كمك گرفتن از ارگان هاي مقتدرترِ جهاني و يا تبديل اين يادگارها به ميراثي ديجيتال، چرا راهي سخت تر و غير عملي تر را برگزينيم؟
گفتن اينكه مگر ما چه حقي بر شاملو داريم و يا در زمان حيات اش چه گلي بر سرش زدهايم نيز سفسطه هاي بيش نيست . مگر ما چه حقي بر تخت جمشيد داريم يا بر ديگر آثار و اشياء تاريخيمان... پس چه حقي داريم كه اعتراض كنيم اگر كه بيايند و بدزدند و بفروشند و ببرند.اصلا مگر چه ميشود ؟! همچنان كه مگر چه شد كه چيزي از دهخدا و نيما نماند ! چه شد وقتي به دليل اهمال در نگهداري تمام دستنوشته هاي دهخدا يكجا سوخت و نابود گشت
آري اين سنت ماست كه به راحتي و در سكوت خيلي چيزها را از دست ميدهيم و آنوقت چون حال انجام كاري و حتي حوصلهي بحث و دردسر نداريم با ژست هاي روشنفكرانه ميگوييم اصلا چه اهميتي دارد ؟؟؟
به قول شاملو( در سخنرانياش در دانشگاه بركلي – سال 69 ) " اين ملت حافظهي تاريخي ندارد، حافظهي دستهجمعي ندارد و از آن روست كه اشتباهات خود را مكرر ميكنيم
و آنوقت مگر ما چند نفر در حد و اندازه هاي شاملو داريم كه به راحتي اين امكان را از دست دهيم
در توضيح بحث دوم
آيا بهتر نيست اگر جايي در روش و شكل برخورد با مشكلي اختلاف نظر وجود دارد به همفكري براي رسيدن به راهحل بهتري بينديشيم و با صحه گذاري بر آن و وحدت بيشتر گروهي كه در اين وانفسا از اقليتهاي اجتماع هستند ، ديدگاهي هدفمدار داشته باشيم نه اينكه كل مشكل را مسخره جلوهدهيم و با تندروي و تندگويي وسخيف جلوه دادن موضوع همان اندك انگيزه را نيز براي يكدلي و يكسويي از بين ببريم
گرچه جمع كردن تعدادي امضاي اينترنتي نه كار شاقي است و نه ضمانت اجرايي در پشت آن است، ولي اين تنها، قدمي براي شروع است كه فعلا يك همصدايي و همدلي پيدا شود تا با همفكري اين جمع كه با امضاي اين اعتراض، مخالفت خود را اعلام كردهاند بتوان قدم هاي بعدي را برداشت . و نكتهي ديگر اينكه شايد بتوان به پيشنهادهاي ديگري از جمله جمعكردن مبلغي و خريد آن از ورثه هم فكر كرد ولي اولا به نظر من گرچه ممكن است به دليل نقص در حقوق قضايي، اين حق براي ورثه محفوظ باشد ولي شاملو شخصيتي ملي است و متعلق به زادگاه ما. اگر او يك فرد عادي بود و ميراثاش نيز مانند يك فرد عادي صرفا در اختيار ورثه ، كجا ممكن بود عينك و خودكار و صندلي اش چنين بهايي داشته باشد. و ديگر اينكه وقتي ميتوان ابتدا راههايي آسان تر را امتحان كرد از جمله ايجاد فضايي براي گفتمان و يا كمك گرفتن از ارگان هاي مقتدرترِ جهاني و يا تبديل اين يادگارها به ميراثي ديجيتال، چرا راهي سخت تر و غير عملي تر را برگزينيم؟
گفتن اينكه مگر ما چه حقي بر شاملو داريم و يا در زمان حيات اش چه گلي بر سرش زدهايم نيز سفسطه هاي بيش نيست . مگر ما چه حقي بر تخت جمشيد داريم يا بر ديگر آثار و اشياء تاريخيمان... پس چه حقي داريم كه اعتراض كنيم اگر كه بيايند و بدزدند و بفروشند و ببرند.اصلا مگر چه ميشود ؟! همچنان كه مگر چه شد كه چيزي از دهخدا و نيما نماند ! چه شد وقتي به دليل اهمال در نگهداري تمام دستنوشته هاي دهخدا يكجا سوخت و نابود گشت
آري اين سنت ماست كه به راحتي و در سكوت خيلي چيزها را از دست ميدهيم و آنوقت چون حال انجام كاري و حتي حوصلهي بحث و دردسر نداريم با ژست هاي روشنفكرانه ميگوييم اصلا چه اهميتي دارد ؟؟؟
به قول شاملو( در سخنرانياش در دانشگاه بركلي – سال 69 ) " اين ملت حافظهي تاريخي ندارد، حافظهي دستهجمعي ندارد و از آن روست كه اشتباهات خود را مكرر ميكنيم
با سپاس از " محمدضميري " عزيز،بابت كمك به جمعبندي اين بحث
7 comments:
چیستای گرامی ضمن تشکر از شما و محمد عزیز، ذکر نکته ای را لازم می دانم. متاسفانه در طول تاریخ کشورمان افراد آگاه و حساس به مسائل روز،نسبت به افراد عادی که از زیستن جز ... نمی دانند و نمی خواهند، بسیار کم بوده ولی در پیچ های خطرناک تاریخی این افراد موثر بوده اندو تعیین کننده. گمان می کنم کسانی که خواننده وبلاگ شما هستند نیز ، از این زمره اند و اگر نیستند در این بلاگ ها بدنبال چه هستند خود بحث دیگری است. بشرطی که شق اول حاکم باشد انتظاری که از دوستان می رود این است که در این مواقع حساسیت به خرج دهند ، آنهم بی هیچ توضیحی از جانب افرادی مثل شما و گرنه گمان نمی برم که شما در کوچه و خیابان از هر کسی انتظار مدد برای حفظ میراث شاملو را داشته باشید... کاش ما جوری رفتار کنیم ، که خودمان از کسانی که در قرن هشتم هجری هم عصر حافظ بودند انتظارمان می رفت ... یادمان می آید که چگونه تنهایی اش را به تصویر کشیده: یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد...
سلام
خیلی خوب توضیح دادی لزوم تکرار فریادهای ما رو و خیلی زیبا لزوم اندیشیدن به اندیشه های به خواب رفته ی ما رو تصویر کردی .
از اینکه به وبلاگ من هم سرزدی ممنونم
سبز باشید
داودی
salam, emaile man in e
too weblogetoon email e shoma ro peyda nakardam
Mamehr16@gmail.com
agar balad basham hattman darigh nemikonam
سلام
از زبان اخوان قسمتی از شعر میراث را اوردم
توجهت قابل ستایش
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را زنو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
این مباد ! آن باد
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیکانم مرا ، این روزگار آلود
های ، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو ،کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد ؟
با کدامین خلعتش ایا بدل سازم
که نه ام در سودا ضرر باشد ؟
ای دختر جان
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
چيستا جان سلام
مطالب تو را خواندم و براي من بسيار جالب بود. در مورد اين مطلب تو درد دل بسيار است. شايد مجالي دست دهد برايتان نظر شخصي خودم را خواهم نوشت كه چرا اينگونه مي شويم و چرا در مقايسه با ممالك بي فرهنگ!!!غربي اينقدر تاسف بار عمل مي كنيم.
چند وقت پيش، گفتيد كه اگر قرار نيست جوابي به اين مطلب شما بدم بگم تا مطلب جديد پست كنيد؛ پس كجاست اون مطلب جديد
Post a Comment