با اين همه ديوانهام به تابی که بی تاب ات می کند ، آن گاه که ناگاه ، آگاه می گردی از رنجوری ِ جان ِاش . بی خواب ، میغلطی و مدام می چرخی در بستر ، بیرون می خزی سرانجام آرام ، به سکوت و کندی ِ لاک پشتی _ مبادا که بیدارم کنی _ پایین می لغزی ، از تختی که بام اندرونی مان است
در تاریکی و سکوت به موسیقی کیبورد گوش می سپارم ، به هم نوازی ِ پیانوی کلیدهای اش با تام تام ضربان نگران ِ قلب ات، در رقص ِ نور ِ سفید ِمانیتور
و با اندیشه های ات به پرواز در می آیم
میبینم ات در عکسی کهنه،- کودکی ات - ایستاده ای کنارِ او نه که گویی به اصرار، دوشادوش ِاو - به توهم ِ مردانگی – مویی چون همیشه پریشان و نگاهی نافذ چونان نگاهی که گذر سالیان ِ پرشماری را چشیده باشد ، با چشمانی مغرور ، مغروق ِ بوسه هایم .... پس ِ سال ها
میبینم ات باز در کنج تاریک اتاقی به تنبیه ، ایستاده ای ، پر خشم و پر شرر اما خاموش ، در حسرت ِ خانه، فرار را در سر می پرورانی ، تنها تخته سیاه پناه ِ بی پناهی ِ توست. قسم می خوری که هرگز دیگربار این جا پا ننهی و این کابوس را مکرر نکنی ، ناگاه دری گشوده می شود به جذبهي ايشتر وارش، سیل ِ نوری جاری می شود . به مهر تورا در آغوش می فشارد و تنها نگاهی کافیست پایان کینه ورزی آموزگارِ بیمارت و رهایی از کابوس های شبانه و نفرت ات از مدرسهِ
باز میبینم تو را که هر شام ، خسته از شیطنت ِ کودکانه، میان ِ بازوان اش به خواب میروی با بافه ای مو در مشت ات که به بهانه ی همیشگی خواب رفتن ات از زیر ِ گره روسری بیرون اش می کشی و در مشت می فشاری - آرامش ِ این که بدانی در کنارت می ماند ،... می ماند ، می ماند آری می ماند ....... تا همیشه
و.... باز ميبينمات، به مانند خردكيات، معصوم و بيهدف يله ميدهي كنارش و مينگري ساعتها ." ايناناي " زيباي تو خستهي آن همه كارزار ، اينك رهواري گام هاياش را به بادي سپرده وپناه برده به سكون غارِ خلوتاش . اما هنوز ميتابد ... چونان خورشيدي در كسوف
گرگ و میش صبح است ، خسته اما سبکبار ِ از او نوشتن باز می گردی باز آرام ، باز هرم ِ آغوش ات زمهریرم را آتش میزند . به خوش خیالی خواب ام را بوسه می دهی و نمیدانی که از آغاز عبورات از چهار چوب ِ در، بیدارم و با تو چون دو روح ِ سرگردان در کوچه های خاطرات ِ کودکیات شناور . هرجا که او هست ، هرجا که ردي از مهرِ خاموش ِ او هست
در تاریکی و سکوت به موسیقی کیبورد گوش می سپارم ، به هم نوازی ِ پیانوی کلیدهای اش با تام تام ضربان نگران ِ قلب ات، در رقص ِ نور ِ سفید ِمانیتور
و با اندیشه های ات به پرواز در می آیم
میبینم ات در عکسی کهنه،- کودکی ات - ایستاده ای کنارِ او نه که گویی به اصرار، دوشادوش ِاو - به توهم ِ مردانگی – مویی چون همیشه پریشان و نگاهی نافذ چونان نگاهی که گذر سالیان ِ پرشماری را چشیده باشد ، با چشمانی مغرور ، مغروق ِ بوسه هایم .... پس ِ سال ها
میبینم ات باز در کنج تاریک اتاقی به تنبیه ، ایستاده ای ، پر خشم و پر شرر اما خاموش ، در حسرت ِ خانه، فرار را در سر می پرورانی ، تنها تخته سیاه پناه ِ بی پناهی ِ توست. قسم می خوری که هرگز دیگربار این جا پا ننهی و این کابوس را مکرر نکنی ، ناگاه دری گشوده می شود به جذبهي ايشتر وارش، سیل ِ نوری جاری می شود . به مهر تورا در آغوش می فشارد و تنها نگاهی کافیست پایان کینه ورزی آموزگارِ بیمارت و رهایی از کابوس های شبانه و نفرت ات از مدرسهِ
باز میبینم تو را که هر شام ، خسته از شیطنت ِ کودکانه، میان ِ بازوان اش به خواب میروی با بافه ای مو در مشت ات که به بهانه ی همیشگی خواب رفتن ات از زیر ِ گره روسری بیرون اش می کشی و در مشت می فشاری - آرامش ِ این که بدانی در کنارت می ماند ،... می ماند ، می ماند آری می ماند ....... تا همیشه
و.... باز ميبينمات، به مانند خردكيات، معصوم و بيهدف يله ميدهي كنارش و مينگري ساعتها ." ايناناي " زيباي تو خستهي آن همه كارزار ، اينك رهواري گام هاياش را به بادي سپرده وپناه برده به سكون غارِ خلوتاش . اما هنوز ميتابد ... چونان خورشيدي در كسوف
گرگ و میش صبح است ، خسته اما سبکبار ِ از او نوشتن باز می گردی باز آرام ، باز هرم ِ آغوش ات زمهریرم را آتش میزند . به خوش خیالی خواب ام را بوسه می دهی و نمیدانی که از آغاز عبورات از چهار چوب ِ در، بیدارم و با تو چون دو روح ِ سرگردان در کوچه های خاطرات ِ کودکیات شناور . هرجا که او هست ، هرجا که ردي از مهرِ خاموش ِ او هست
1 comment:
دوست عزیز
با افزودن حامیان سفر ایمن به لینکهایتان شاید به نجات جان یک انسان در جاده ها کمک کنید.
آرزومند تداوم حضور سبزتان در فضای مجازی هستیم.
Post a Comment