در خبرها خواندم كه وبلاگ از زندگي به عنوان برترين وبلاگ شخصي- روزنوشت و دومين وبلاگ برگزيده كاربران انتخاب شده است. واكنش اوليهام پس از ديدن اين وبلاگ احساس تعجب بود .كه چگونه چنين وبلاگي با نوشته هاي پيش پا افتاده و خبري و نثري ابتدايي و انشايي ساده به عنوان برترين وبلاگ انتخاب شده است .و سريع قضاوت كردم كه حتما دستهاي ناپيداي روابط و به خصوص فعاليت هاي نويسنده وبلاگ (شيرين احمد نيا ) به عنوان مدرس و رييس كتابخانه دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه و در نتيجه حضور اجتماعي ناگزيرش ، و يا عقايد موافق سياسي و اجتماعي نويسنده و..... باعث دلايل اين انتخاب بوده است. و حتي فكر كردم پر مخاطب بودن اين وبلاگ نيز كه يكي از دلايل اين انتخاب بوده ، به خاطر يادداشتهاي زياد دانشجوياناش بوده است و نمي تواند صرفا دليلي بر ايجاد چالش و ديالوگ هاي متعدد بوده باشد .
اما پس از چند رور درگيري ذهني ؛ بدون اينكه بخواهم در مورد كيفيت و موضوعات مطالب نوشته شده توسط خانم احمد نيا قضاوتي كنم فقط در مورد نثر نوشتار او به اين ننتيجه رسيدم كه آيا اين همان چيزي نبود كه بدان اعتقاد داشتم. يعني پر كردن فاصله بين روشنفكران و مردم عامي. و رسيدن به يك زبان مشترك .و مگر نه اينكه هميشه فكر ميكردم يكي از مشكلات جامعه ما همين شكاف عميق فهم طبقاتي است چرا كه آنان كه به سطح مناسبي از آگاهي رسيده اند و دستي به قلم دارند غالبا با نثر فخيم و ايجاد فضاهاي انحصاري روشنفكرانه فقط براي مخاطبين خاص خود قلم ميزنند و آن بخش انبوه اجتماعمان نيز كه درك صحيحي از مسايل فرهنگي ، سياسي ؛ اخلاقي ندارند به طور كل با فضاي اينترنت و كتاب و جلسات و ... بيگانهاند و طنز تلخ تاريخيمان اين كه همين دسته دوم به علت تاثير پذيري ، بيشتر آماج تبلغيات قرار ميگيرند و به واسطه جمعيت بيشترشان ، در تغيير و تحولات مسايل سياسي و فرهنگي تاثيرگذار ترند.
10 comments:
سلام
از خواندن اين يادداشتتان خوشحال شدم. البته خوشحاليم نه فقط به خاطر نتيجهاي كه گرفتيد است؛ بلكه بيشتر به خاطر روشي است كه به اين نتيجهگيري منجر شد. هم اين روش در منصفانه نگاه كردن شما موثر است و هم صداقتي كه در گفتار به خرج داديد.
وبلاگ جوانتان را ديدم و بعضي از يادداشتهاي آن را خواندم. چندي پيش يادداشتي با عنوان "نوشتن با احساس منفي" نوشتم كه در آن به اولين يادداشتتان اشاره كردم. «تا ننويسم از شرشان خلاص نميشوم». جمله قشنگي است. انگار كه نوشتن را به عنوان روشي براي مبارزه با احساسات منفي خود انتخاب كردهايد؛ آن هم نوشتن در وبلاگ.
عزيزم ،خيلي خوبه راجع به هر چيز كه دوستا داري ميتوني اينقدر راحت و روان بنويسي. خوشحالم
توكاتا
سلام راهنمای عزیز
واقعا از ديدن كامنتتان خوشحال شدم. چون اصلا نميدانستم ديگران هم وبلاگ مرا مي بينند و فقط از دوستان نزديكم كامنت داشتم و اخيرا بسيار نا اميد شده بودم و راهي هم براي ارتباط نمي يافتم . و ديدن كامنت شما و نيز وبلاگ تان اميد تازه اي به من بخشيد . خيلي ممنون
سلام ...
بابت پيامتان ممنون. از خواندنش خوشحال شدم. در آن نكتهاي گفتيد كه توجهام را نسبت به موضوعي معطوف كرد. وبلاگ، هدف است يا سبب؟ آيا وبلاگ به عنوان يك رسانه، وسيله انتقال اطلاعات است، يا نه، خود وبلاگ نويسي براي نويسنده ميشود هدف و يك ماهيت ارزشمند پيدا ميكند؟
موضوع ديگر، انگيزه وبلاگ نويسي است. در پيام صميمانهيتان نوشتيد "... اخيرا بسيار نا اميد شده بودم ..." "... چون اصلا نميدانستم ديگران هم وبلاگ مرا ميبينند ...". اين در حالي است كه حدود 4 ماه پيش، با انگيزه ديگري شروع به نوشتن نموديد: "تا ننويسم از شرشان خلاص نميشوم".
البته نميخواهم از اين دو تيكه از كلام شما نتيجهاي اساسي بگيرم. فعلا در حد نشانه، خوب است. نظر خودتان چيست؟
اما چرا اين موضوع را با شما در ميان گذاشتم. شايد علتش اين باشد كه نگاهي به نقطهاي كه از آن آغاز كرديد، و نقطهاي كه فعلا در آنجا ايستاديد كنيد.
راهنما
سلام ...
شايد باور نكنيد كه موضوعي كه اشاره كرديد به نوعي چند وقتيست ذهنم را درگير كرده.
وقتي شروع كردم به نوشتن در وبلاگ به هيچ چيز جز نوشتن و يا همان خلاصي از افكارم با نوشتنشان فكر نميكردم
ولي انگار به مرور نياز به مخاطب مثل وسوسهاي به سراغم آمد و يا با ديدن وبلاگهاي ديگر كه يادداشتهايي پر از بحث، نقد و يا ستايش بعد از هر نوشته شان بود اين نياز به سراغ من هم آمد و شايد هم به نوعي نياز به محك زدن و يا ايجاد ارتباط و بحث و ايجاد چالش. شايد اين ماهيت وبلاگ نويسي است و از قابليتهاي آن وگرنه شايد ميتوانستم نوشته هايام را در دفتر شخصيام محفوظ نگهدارم. ولي اين چيزي بود كه بعدها به سراغم آمد. و گاه احساس ميكردم پشت تريبوني در فضاي خالي استادهام و سخنسرايي مي كنم و نياز به شنيدهشدن و نقد شدن ، خيلي طبيعي و واقعي به سراغم آمد. آن هم از طرف انسانهايي ناشناس نه همان هاله دور خودم كه خوب ميشناسمشان
و بعد از مدتي با خودم كنار آمدم و فكر كردم اين نياز هيچ نبايد عجيب باشد و سركوب شود و چيزي است حاصل انتخاب وبلاگ براي نوشتن نوشتههايم. و تازه مدت كوتاهيست كه شروع كردم شرمگنانه و آهسته آدرس وبلاگ را به دوستاني اندكي دورتر ميدهم و حس نميكنم اين با آن حس شروعم در تناقض باشد.
نميدانم. ولي چيزي كه پس از اين مرحله پيش ميايد تازه خودسانسوريهاي ناخودآگاهيست كه بعد از حس وجود مخاطب بيگانه به سراغ انسان ميايد . نه صرفا سانسور ، بلكه حتي گاهي ميخواهم چيزي صرفا حسي بنويسم كه شايد گنگ و نا فهميدني باشد آنوقت احساس مي كنم كدام مهمتر است حس خودم و بيان خودخواهانه احساسم و يا در نظر گرفتن مخاطب و احترام به وقت و شعور او و در نتيجه توضيحي بيشتر در ادامه حتي به قيمت قرباني شدن حس درونيم....
شايد مسايل پيش پا افتاده اي باشد از نظر شما ولي چيزهايي است كه براي من تازگي دارد و سعي مي كنم با سعي و خطا راه حلي ميانه پيدا كنم . و خوشحال شدم كه توانستم براي شما بنويسم و نوشته شما تلنگري برايم بود.
بحث جالبي بينمان آغاز شده است. جملهاي كه در آخر نامهيتان نوشتيد (سعي مي كنم با سعي و خطا راه حلي ميانه پيدا كنم) درست است. پيشنهادي كه براي شما دارم اين است كه به اول "از زندگي" هم نگاه كنيد. ببينيد چند سال است شروع به كار كرده. آيا از اول هم پر خواننده بوده؟
راهنما
چون بحث جالب و مفیدی از طریق ایمیل بین من و راهنمای عزیز شکل گرفت ، متن مکالمه هایمان را اینجا کپی کردم.
سلام و ممنون از پاسخ تان
و همینطور از پیشنهاد خوبتان در مورد قرار دادن گفتگویمان در وبلاگ. من هم با اجازه شما همین کار را خواهم کرد. گرچه اشکالات نگارشی متعددی در نوشته من هست (چون بسیار عجولانه نوشته بودم و فرصت ویرایش نداشتم ) ولی چون نمی خواهم به حس طبیعی مکالمه مان لطمه ای بخورد چیزی را اصلاح نمی کنم.
در ضمن در مورد راهنمایی هایتان بسیار ممنون. گذشته از دغدغه نیاز به مخاطب که شما کمک و راهنمای بسیارخوبی برای این موضوع بودید اما خیلی کنجکاوم نظر دیگران خصوصا شما را در همین مورد پارادوکس نوشتن برای خود یا مخاطب بدانم. گرچه اشاره کردید که یافتن راه حلی میانه صحیح است اما حتما میدانید که بسیار مشکل است و اکثر مواقع چیزی در این میان ناگزیر به حذف و قربانی شدن است . تازه اگر نخواهیم جبرسانسورهای بالا دستی را نیز به این محدودیت ها اضافه کنیم
آه اي يقين گمشده
اي ماهي گريز
بازت نمي نهم
S.S
برای اولین بار به وبلاگتون سر زدم.
آف لاین سعی کردم مطالب زیادی رو بخونم که گاه به خاطر غور در ادبیات کلاسیک هضمش برام مشکل شد.
اما جالبه نگرشتون و به خصوص این یادداشت در مورد وبلاگ از زندگی.
دعوت میکنم عمیقتر به وبلاگ هایی نظیر اون نگاه کنین.
شاید به نظر من برسین که لازم نیست همه سوپرمارکت های شهرمون فروش داشته باشن.
اینکه در شرایط کنونی جامعه، یک جامعه شناس به صحرای کربلا میزند، نهایت درد است
پس این علم کجا قراره بدرد بخوره؟
هی نق میزنیم چرا ما اینجوریم، اونجوریم.
به نظرم پرچمداران جامعه کسی جز نویسنده و جامعه شناس و هنرمند نیست
نظرتون رو به گفته دکتر شریعتی جلب میکنم
پدر مادر ما متهمیم!
Post a Comment