باشه! . اينجوري بودن هم يك انتخابه و من با تمام وجود دارم سعي مي كنم به اين انتخاب احترام بذارم و نخوام چيزي رو عوض كنم . و مثل هميشه تا هروقت كه ميتوانم ، تحمل كنم .
" بازي آخر بانو " نوشته "بلقيس سليماني "را تمام كردم .
داستان كتاب به طور خلاصه در مورد زندگي دختري روستايي است به نام " گلبانو" در سالهاي اوايل انقلاب ، كه در كودكي تحت تاثير عقيدتي يك دختر تودهاي به نام "اختر" قرار ميگيرد. مذهبيهاي تندرو در اوايل انقلاب اختر و برادرش امير را اعدام و حتي قبرشان را بعد از مدتي خراب ميكنند ولي قبل از آن مادر گلبانو و خانواده اختر و امير جنازهها را از قبرها خارج ميكنند. گل بانو در نوجواني عشقي نافرجام را با پسري آرمانگرا كه در روستايشان معلم بود تجربه ميكند و چندين سال بعد در اثر فقر و به اصرار مادرش با "حاج آقا رهامي " ازدواج ميكند كه از افراد بانفوذ دولت و از همان گروه متعصب و تندروي اوايل انقلاب بود. بعد از اينكه بچهدارميشود رهامي فرزندش را ميگيرد و رهايش ميكند و با بچه نزد همسر اولش كه باردار نميشده بر ميگردد. "گلبانو " با پشتكارفراوان دكترايش را در رشته فلسفه دانشگاه تهران ميگيرد و همانجا مشغول به تدريس ميشود. داستان را در چند بخش از زبان "گلبانو "، "سعيد(معلم روستا ) و " حاج آقا رهامي " دنبال ميكنيم. در بخش پاياني كتاب با روايتي از زبان يكي از شاگردان گلبانو _ همان بلقيس سليماني – روايتي سراسر متفاوت از زندگل "گلبانو" را ميخوانيم.
با نثر و زبان كتاب تكليفام روشن است وگرچه از ديد من ضعفهاي آشكاري دارد ، ولي نميتوان طراوت سبك و اجراياش را ناديده گرفت به ويژه شروع بسيار قوي و درگيركننده اش – روز تشييع جنازه اختر و امير - كه همان اول موتور آدم را حسابي روشن ميكند جوري كه سريع سربالايي را تخته گاز ميري.
از نظر من يكي از اشكالات عمده كتاب اين است كه شخصيت ها همه زبان يكساني دارند و اين براي رماني كه راويهاي مختلف را براي نقل داستانش انتخاب كرده ضعف بزرگي است علاوه بر اين ، وجود راويان مختلف هيچ كمكي به درك ما از زواياي مختلف موضوع نكرده و صرفا يك جذابيت ساختاري ايجاد ميكند . آيا قابل باور است كه زبان و ذهنيات و زاويه ديد يك دختر ساده روستايي با يك پسر تحصيلكرده و متعلق به طبقه مرفه تهراني و يك مرد مقتدر سياسي و مذهبي اينقدر به هم نزديك و شبيه باشد !
ديگر اينكه شخصيت پردازي گلبانو به ويژه در نيمه اول كتاب يكدست نيست و و تناقض در شخصيت رفتارياش به وضوح به چشم ميخورد. دختري روستايي با شخصيتي خجالتي و درونگرا ، با اينهمه جسارت و طنز قوي در كلامش ، كمي نامتجانس به نظر ميرسد.
اما از همه اينها گذشته در مقابل مضمون و محتواياش حسابي گيج شدم. نفهميدم بالاخره حرف حساباش چيست و چه موضع گيرياي در قبال مسايل سياسي دهه شصت داشته است .انتخاب چنين فضاي داستاني و اين مقطع پر جنحال تاريخي نميتواند صرفا يك اتفاق و يا با قصد ايجاد جذابيت داستاني باشد آنهم در شرايطي كه سخن گفتن از آن دوران و فعاليتهاي سياسي آن زمان يك تابو است. و با اينكه نويسنده ظاهرا سعي نموده است فقط يك راوي از شرايط آن دوران باشد بدون هيچ نوع موضع گيرياي ، ولي نميدانم چرا نمي توانم اين را باور كنم و يك عدم صداقت موذيانه در لابلاي سطور به چشم ميآيد. در بخش ضمايم - كه نميدانم بخشي تحميلي براي گرفتن مجوز انتشار بوده و يا يك اصرار بر وجود پاياني پست مدرنيستي و يا هردو- انگار نويسنده ميخواسته تاكيد كند كه مبادا شخصيتها و وقايع را واقعي حساب كنيد ، اصلا همه چيز جور ديگري بود ، اعدامي رخ نداده ، نبش قبري صورت نگرفته ، اصلا خود مردم از اختر و امير توده اي متنفر بودند و نخواستند در قبرستان مسلمان ها دفن شوند ، حاج رهامي اي نبوده كه با پتك بر سر قبرها بكوبد و شعار دهد و آنهمه پست و بدذات باشد كه دختري را بفريبد و باردارش كند و بچه اش را بگيرد و سرگردان رهايش كند ، او يك مهندس سد ساز بوده كه با گل بانو معاملهاي آگاهانه انجام داده ، اصلا اين بگير و ببندها و تجسسها كجا بود ، همه اين ها تخيل نويسنده ( بلقيس سليماني ) بوده. نميدانم شايد سليماني خواسته آن بخش را بياورد تا تاكيدي چند باره بنمايد. چرا كه در طول داستان هم چندين بار از شخصيتهاي منفي سياسي مذهبي تندروي اوايل انقلاب كه حتي صحبت در موردشان يك تابوي مسلم است گناهزدايي و از شخصيتهاي سياسي و ضدانقلاب كه در طول روايت مثبت جلوه شان داده بود تقدس زدايي نموده است . به طور مثال آنجا كه رهامي با سند و مدرك به گل بانو ميباوراند كه اختر ( يك چريك فدايي كتابخوان و طرفدار طبقه كارگر ) مجري اعدام يك معلم و فرزند خردسالش بودهاست .
اگر خوشبينانه احتمال پايان باز روايت را براي توجيه پايان كتاب بپذيريم باز سوال آنجاست كه چرا اين تعليق صرفا براي زندگي خصوصي گل بانو ايجاد ميشود ، نه براي كل روايت. و با تاكيد بر انجام تحقيقي طولاني و عميق خواننده را به اين باور ميرساند كه روايت نويسنده تا اينجا از مسايل و رويدادهاي زندگي گلبانو همهاش دروغ و تخيل بوده و شايد واقعيت خلاف همه اينها بود.
و با اينهمه چه راحت مي توان با يك آشنا بيگانه شد ، به سادگي يك قهر و ادامه اش تا مرز جنون غربت .....
2 comments:
با نوشته تو دوست دارم حتما كتاب را بخوانم....ميخوانم.
مرسي
توكاتا
بازگويي واقعيات دههي شصت در اين زمانه كار بسيار سخت همراه با بسياري اما و اگر و ملاحظه است شايد ملاحظات نويسنده از روي ناچاريِ شرايط باشدو با اين همه نوع نگاه ِ بيپروايي كه به موضوع داري و نويسنده هم را از ديدگاه تعهد و هم از منظر ادبي به چالش ميكشاني در خور سپاس و بوسه است
Post a Comment