كاش مثل بسياري شبها، در يك لحظه نفسزنان و گريهكنان از خواب ميپريدم و ميديدم در امنترين و آرامترين نقطهي زمان و مكان هستم و هرچه ديده بودم كابوسي بود بس هولناك .كابوسي كه هرچقدر هراسانگیز ،ولی پايان يافت
اما اين كابوس را انگار پاياني نيست
كابوسي كه ده روز پيش با شنيدن اخبار ساعت 6.30 شروع شد. خبری كه بر صندلي مينيبوس خشكم كرد و بغضي كه تا هنوز ادامه دارد
با اينكه بسيار بيش از سهم خود چنين چيزهايي را تجربه كرديم :از انقلاب گرفته تا كشتارها و جنگ اما زمان زيادي نگذشته است از روزهايي كه با ديدن تصاوير انتفاضه فلسطين يا كشتار غزه بيتاب ميشدم و برايم دور بود چنين فضايي . ناگهان و به يكباره در چشم برهم زدني خود را در تالاب خونینِ مشابهی ديدم اما چه تفاوت نفرتانگيز و شرمآوري وجود دارد در اين ميان
حالا دیگر حزن صدای ویکتور خارا در گوشم طنین دیگری دارد
هنوز دو هفته نگذشته است از روزها و شبهاي شادِ پيش از كابوس انتخابات. شبهايي كه همه با هر عقيدهاي در كنار هم شاد بودند. همچون جشني ملي از حضور شاد هم هيجانزده بوديم
هنوز دو هفته نگذشته است از روزها و شبهاي شادِ پيش از كابوس انتخابات. شبهايي كه همه با هر عقيدهاي در كنار هم شاد بودند. همچون جشني ملي از حضور شاد هم هيجانزده بوديم
چه بسيار از کسانی كه تا ديروز ، خسته از سالها تلخي و كينه و قهر و سرخوردگي ، براي آشتي و يكدلي بيرون آمده بودند و همدلي و اميدي ديگرگون را جشن گرفته بودند ، امروز در گورهاي سردشان خفتهاند
انگار که نه دو هفته كه دو قرن از آن روزها گذشته است و چه زود شاديمان رنگ خون و عزا به خود گرفت
تا دو هفته پیش دو گروه مخالف را فقط جدول خیابانها و سبزهی میدانها جدا میکرد و امروز چه مغاک هولناکی است میان این دو. چه شکاف عظیمی ایجاد شده میان دو دسته. شکافی پر از خون و جنازه. شوخیهای دیروز به ناگهان طعم مرگ به خود گرفت و حالا چشم در برابر چشم وخشم در برابر خون
نه،انگار اين كابوس را پاياني نيست
به شكلي كاملا بيمارگونه روزي بيش از بيست بار به مونيتور خيره ميشوم و فيلم " كشته شدن ندا" را نگاه ميكنم. وقتي پلك ميزنم نيز باز نگاه و صورت او را ميبينم. ميدانم او فقط يكي از صدهاست اما ميخواهم ببينم تا فراموش نکنم. میخواهم ببینم تا بدانم چند بار ديدن اين فيلم كافي است تا از شنيدن صداي ضجهها و ديدن نگاه خونين آخر او به گريه نيافتم و بعد بتوانم با يك قياس، جنس گوشت و قلب و روح و احساس انسانی را تصور كنم كه ميتواند خود،عامل چنين جنايتي باشد
نه،...اینبار....دیگر این کابوس را پایانی نیست
چرا كه گرچه بتوانند خيابان ها و فريادها را با زور چماق و چاقو و تیر و باتوم آرام کنند و خاموش ، اما خشمي كه همچون عقدهاي مهار ناشدني و غدهاي سرطاني روز به روز و لحظه به لحظه در وجودمان ريشه ميدواند را چگونه ميتوان فرونشاند.... درخت آتشینی که از وجودمان میروید و لاجرم به جوانه خواهد نشست را ....چه میتوان کرد
1 comment:
حقیقت را به ضرب دروغ پاک می کنند
دیوارهای شهر را رنگ روی رنگ
واژه ها را زنجیر در زنجیر
اما
خاطره هامان
دردهامان
اشکهای به خون نشسته مان
مشت های گره خورده مان
نه
"
این کابوس را پایانی نیست
"
Post a Comment