نفرت نثار هرآنچه موجب جبرجداييست.
همچون تكههاي آينهاي شكسته كنار هم جمع ميآييم تا تصويري از يك خانواده انعكاس دهيم اما شكستگيها هريك تصويري جداگانه و منفرد باز ميتابانند. و سال از پس سال غمگنانهتر.
نيازهاي فروخورده و تنهاييهاي غريبانه، يكي را كودكي ساخته پاك وضعيف و خودخواه كه معصومانه در فراق مردگان سالها پيشاش اشك ميريزد ، زيباترين شعرها وداستانوارهها را باز ميسرايد و عميقترين واژههاي دوستداشتن را زمزمهميكند ؛ اما وجودش پر از جراحت تنهاييها و تحقيرهاست و خودخواهانه طلب ميكند تمامي آنچه سالها در حسرتاش مِي نوشيده ، كلارينت نواخته، شعر سروده و سودايي شده است.
وشيطنتهاي درك نشده و شاديهاي يخزده در درون آن ديگري كه از هجده سالگي تنهايي سهمگيناش را تاب آورده و گريزگاه آنهمه سنگيني و سكوت و غربت را تنها در محبت كودكانش ، شيطنت و رقص يافته است. مژگان خود را بر چشماناش ميبيني و خنده خود را از لبانش ميشنوي اما انگار از اعماق اقيانوسي دور نگاهاش ميكني.
دلم ميخواست هميشه كنارم بود : نواي فلوت غمگين اميد ، سوز كلارينتاش ، حرف هايي كه هنوز از دنيايي ميآيد پر از نگاه شاعرانه ، حتي با وجود آزارهاي گاه و بيگاهاش. شور شادي ديوانهوار و بازيگوشانه پيمان كه اندوهگينترين سلولهايم را به خنده واميدارد، زيبايي رقص و پيچ و تاب انداماش وقتي كه سالزا ميرقصد ، چقدر كم دارم ديد ِ مردانه و نگاه حساساش را به حرفها و مشكلاتام ، براي من كه از اينهمه زنانگي به تنگ آمدهام و تنها مردي كه بخواهم براياش از خودم و مَردَم بگويم ، خودِ مَردَم است.دلم ميخواست بزرگ شدن بچه ها را زود به زود ببينم ، در همين حال و هوايي كه الان هستند اما عبور زمان ، در ديدار دوبارهشان ، يك يا دو سال ديگر، يكباره مقطعي ديگر را به نمايش ميگذارد.دوست داشتم مدتها با لاراسولماز در مورد دردهاي عشق حرف بزنم ، از آزارهاي عاشقانه و كودكانه و كشش جنسي موذيانه و ناخود آگاه بين شبناز و دانوش لذت ببرم وده ها خواهش ديگر.....
اما حق انتخابي وجود ندارد و تو ميداني از كجا و چرا از تو دريغ گشته است و در كنار انبوه ديگري از خواسته ها و نداشته ها در انبانات جا خوش كرده است .
و نه اينكه هر وقت تو بخواهي . تنها هرازگاهي طولاني ، همچون سيلي خروشان ، كوتاه ، ميآيد و ميريزد، سنگين ، كه گاه خفهات ميكند و مزهمزهاش نكرده خشك ميشود و سبك ، ميرود ، سريع و حسرتاش ميآيد و ميماند آرام ...
6 comments:
نثر يك دست و دستنوشتهي زيبايي است ، فكر نميكردم كه اينقدر خوب بنويس، افرين گوگولم.
حال كه در اين اقيانوس، در هواي گذشتهها سير ميكني و لذت ميبري از اكنون تصوير قبليات، حال كه دلات تنگ رفتهگان است ... نميدانم شايد همين بهتر كه ستارهاي دور بمانند و نور اميد را دلات بتابانند. خوب ؟
خوشحال باش به خاطر چیز هایی که داری . برادرانی هنر مند از جنس خودت.برادرزادگانی شیرین. خوب است این همه شادی و انتظار برای دیدارشان که شاید اگر امکان هر روز دیدنشان راداشتی به این همه لذت نبود .شاید که این فاصله این این همه لذت آفریده . در این فرصت کوتاه با هم بودن فقط جا برای شادی ، مهربانی و لذت است نه حرف های بیهوده و تکراریو روز مرگی .
خيلي برات خوشحالم كه اينقد خوب ميتوني احساست و بنويسي .
خيلي با احساس بود.
Bamishi
ungadr zibast ke har bar mikhanam bishtar va amightar hesesh mikonam . faseleii ra ke gofteii miguyam ama engar inja ham dare etefagh miofte ba inke kenare ham hastim . gahi hamdigaro kam darim . to ham in o mifahmi?
va in o ham begam ke shayad avalesh narahat konnade bash bishtar baraye omid vali badesh kheyli khube. hala nimidunam ???
Post a Comment