Monday, July 30, 2007

پايان آغاز

از انبوه تاثرات روزانه تنها اندكي آنقدر سخت‌جان هستند كه كشاكش روزمرگي‌ها ، يكنواختي محيط شلوغ اداره و خستگي‌هاي فكري و جسمي را تاب مي‌آورند و زنده مي‌مانند و گرچه آنوقت هم كه حسي هست اكثرا حالي براي نوشتن نيست اما آنقدر صبور و موذيانه در ذهنم جا خوش مي‌كنند كه تا ننويسم از شرشان خلاص نمي‌شوم.

و حالا هيچ نميدانم چه خواهم نوشت ...

شايد اداي ديني به اينهمه سماجت ِ اندك‌امواجي كه در اين سكون ِ درون هنوز متلاطمند ،

تنها ، با روايت عريان‌شان...

2 comments:

omied said...

Matn bsiyar zibaie neweshtehi, delam mikhaham bishtar ba neweshtehayat ashna shawam.

Anonymous said...

خوب، جاي شما هم خالي نباشه . تصاوير گذرايي كه به درازاي يك عمر از پيش رويمان مي‌گذرند. شاد باشي و شادمانه تصويري از خود بر جا نهي .