Tuesday, October 06, 2009

مرثیه برای یک سبک‏ وزن

سالن نمایش پرِ پر بود. جای سوزن انداختن نبود. در راهرو بین صندلی‏ها هم آنقدر فشرده نشسته بودند که یک لحظه از تصور این موقعیت هول برم داشت که اگر اتفاقی بیافتد و این جمعیت بخواهند با سرعت بیرون بروند، احتمالا همه زیر دست و پای همدیگر گره خواهند خورد و له می‏شوند. بعد هم از تصور این‏که اگر کسی وسط نمایش احتیاج به خارج شدن از سالن داشت تکلیفش چیست و چطور باید از روی سر و کله‏ی تمام این‏هایی که حتی تا دم در نشسته بودند عبور کند، خنده ام گرفت

با شروع نمایش، وقتی محو ریتم تند و پر کشش آن شدم نه تنها آن فکرها از سرم پرید که به همه‏ی آن‏هایی که تنگ دل هم روی زمین نشسته بودند، حق دادم. طنز قوی، بازی‏های بسیار خوب و از همه ‏مهم‏تر تم آشکارا سیاسی و مرتبط با مسائل روز جامعه آنقدر در این حال و هوای سیاست زده می‏چسبید که به راحتی می‏شد از خیر معیارهای نقد و ویژگی‏های قائم به ذات یک اثر هنری چشم پوشید و خود را به لذت و حیرت‏زدگی از طنز تند سیاسی آن سپرد. گرچه کمی سطحی و کم‏لایه و تاریخ مصرف‏دار بود

شنیده‏ام حدیثی داریم با این مضمون :" خدا را شکر که دشمنان ما را از احمق ها قرار دادی" . جمله‏ی بسیار نغزی است. گاهی خیلی از پرسش‏ها و حیرت‏های انسان، با همین یک حدیث، پاسخ داده می‏شود

البته که توضیح آقای " ایوب آقاخانی" کارگردان - در بروشور نمایش نیز بسیار محترم است و هیچ‏کس هم منکرش نخواهد بود: هرگونه شباهتی میان افراد نمایش و شخصیت‏های حقیقی کاملا اتفاقی و تصادفی است

یادم نمی‏آمد که تازگی‏ها نمایشی دیده باشم که آنقدر تماشاگران را هیجانزده کند که در طول اجرای نمایش مرتب کف بزنند. معمولا تشویق‏ها منحصر به پایان نمایش و یا حداکثر در فاصله‏ی میان پرده‏های نمایش است. اما در طول این نمایش هر جا که اشاره‏ای مستقیم به مسائل سیاسی روز می‏شد یکباره همه به شدت تشویق می‏کردند. انگار داشتیم خطابه‏‏ای سیاسی را نگاه می‏کردیم نه نمایشی طنز

مثل جایی که همسایه‏ی دروغگو و متقلب به همسایه‏ی خوب و مهربان می‏گفت "من شما رو دوست دارم، نگویید این حرفها رو" و یا آن‏جایی که همسایه‏ی خوب و خوش‏طینت بعد از این‏که پولش به یغما رفت و به اشکال مختلف شکنجه‏ی روحی و جسمی شد، در کافه‏ای با همسایه‏ی بدذات مشغول مکالمه‏ای بودند که باز داشت رنگ تهدید و ارعاب می‏گرفت، یکدفعه مانند عروسک کوکی ایستاد و گفت که"در همین لحظه متحول شده است و همین الان بدون هیچ فشاری فهمید که تمام عقاید قبلی‏اش اشتباه بوده است"، که صدای کف زدن جمعیت سالن را پر کرد

این موضوع مرا یاد تشویق‏ها، بعد از شعاری خاص در روز قدس می‏انداخت که آن کف زدن‏ها نیز به همین اندازه بی‏ربط و به همین اندازه دلچسب بود. با اینکه دلیلش را نفهمیدم. انگار خودمان را بعد از این‏که این شعار را به نحو احسن و تمام و کمال تا پایان ادا کرده بودیم تشویق می‏کردیم و به خودمان خسته نباشید می‏گفتیم . جالب اینکه این تشویق فقط مختص همین یک شعار بود. شاید به خاطر بار تند کلامی‏اش، شاید به خاطر طولانی بودنش، شاید برای رفع خستگی و استراحتی کوتاه و شاید هم هیچ، فقط به خاطر دل خودمان که داشت بعد از مدت‏ها غصه‏های سرکوب شده‏اش را خالی می‏کرد