Saturday, June 27, 2009

فانوس خون

...
...
...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‏بره
از توی زندون
مث شب‏پره
با خودش بیرون
می‏بره اون‏جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می‏کشن
تو خیابونا
سرِ میدونا
عمو یادگار-"
مرد کینه‏دار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
***
مست‏ایم و هشیار
شهیدایِ شهر
خواب‏ایم و بیدار
شهیدایِ شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سرِاون کوه
بالای دره
رویِ این میدون
رد می‏شه خندون
*
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد

Friday, June 26, 2009

پایان کابوس بی‏پایان

كاش مثل بسياري شب‏ها، در يك لحظه نفس‏زنان و گريه‏كنان از خواب مي‏پريدم و مي‏ديدم در امن‏ترين و آرام‏ترين نقطه‏ي زمان و مكان هستم و هرچه ديده بودم كابوسي بود بس هولناك .كابوسي كه هرچقدر هراس‏انگیز ،ولی پايان يافت

اما اين كابوس را انگار پاياني نيست
كابوسي كه ده روز پيش با شنيدن اخبار ساعت 6.30 شروع شد. خبری كه بر صندلي ميني‏بوس خشكم كرد و بغضي كه تا هنوز ادامه دارد

با اينكه بسيار بيش از سهم خود چنين چيزهايي را تجربه كرديم :از انقلاب گرفته تا كشتارها و جنگ اما زمان زيادي نگذشته است از روزهايي كه با ديدن تصاوير انتفاضه فلسطين يا كشتار غزه بي‏تاب مي‏شدم و برايم دور بود چنين فضايي . ناگهان و به يكباره در چشم برهم زدني خود را در تالاب خونینِ مشابهی ديدم اما چه تفاوت نفرت‏انگيز و شرم‏آوري وجود دارد در اين ميان

حالا دیگر حزن صدای ویکتور خارا در گوشم طنین دیگری دارد

هنوز دو هفته نگذشته است از روزها و شب‏هاي شادِ پيش از كابوس انتخابات. شب‏هايي كه همه با هر عقيده‏اي در كنار هم شاد بودند. همچون جشني ملي از حضور شاد هم هيجانزده بوديم


چه بسيار از کسانی كه تا ديروز ، خسته از سال‏ها تلخي و كينه و قهر و سرخوردگي ، براي آشتي و يكدلي بيرون آمده بودند و همدلي و اميدي ديگرگون را جشن گرفته بودند ، امروز در گورهاي سردشان خفته‏اند

انگار که نه دو هفته كه دو قرن از آن روزها گذشته است و چه زود شاديمان رنگ خون و عزا به خود گرفت

تا دو هفته پیش دو گروه مخالف را فقط جدول خیابان‏ها و سبزه‏ی میدان‏ها جدا می‏کرد و امروز چه مغاک هولناکی است میان این دو. چه شکاف عظیمی ایجاد شده میان دو دسته‏. شکافی پر از خون و جنازه. شوخی‏های دیروز به ناگهان طعم مرگ به خود گرفت و حالا چشم در برابر چشم وخشم در برابر خون

نه،انگار اين كابوس را پاياني نيست
به شكلي كاملا بيمارگونه روزي بيش از بيست بار به مونيتور خيره مي‏شوم و فيلم " كشته شدن ندا" را نگاه مي‏كنم. وقتي پلك ميزنم نيز باز نگاه و صورت او را مي‏بينم. مي‏دانم او فقط يكي از صدهاست اما مي‏خواهم ببينم تا فراموش نکنم. می‏خواهم ببینم تا بدانم چند بار ديدن اين فيلم كافي است تا از شنيدن صداي ضجه‏ها و ديدن نگاه خونين آخر او به گريه نيافتم و بعد بتوانم با يك قياس، جنس گوشت و قلب و روح و احساس انسانی را تصور كنم كه مي‏تواند خود،عامل چنين جنايتي باشد

نه،...این‏بار....دیگر این کابوس را پایانی نیست
چرا كه گرچه بتوانند خيابان ها و فريادها را با زور چماق و چاقو و تیر و باتوم آرام کنند و خاموش ، اما خشمي كه همچون عقده‏اي مهار ناشدني و غده‏اي سرطاني روز به روز و لحظه به لحظه در وجودمان ريشه مي‏دواند را چگونه مي‏توان فرونشاند.... درخت آتشینی که از وجودمان می‏روید و لاجرم به جوانه خواهد نشست را ....چه می‏توان کرد

Sunday, June 14, 2009

تست دموكراسي



آقاي مخملباف عزيز
مي‏بيني، اينجا تمام قاعده‏ها ديگرگون است. اين‏جا سرزمين عجايبي است كه تلاش بيشتر نتيجه كمتر به بار مي‏آورد و دروغ به آساني و قدرت تمام حكم مي‏راند

در یک برنامه‏ی تلویزیونی مي‏‏ديدمت كه چگونه دلسوزانه، ملت كشورت را به تمرين كردن دموكراسي مي‏خواندي،نتيجه تمرين‏مان را ديدي .
تو گفته بودي و ما نيز باور داشتيم كه بار قبل از راي ندادن من و ما اين نتيجه به بار نشست،اين‏بار چي؟ نتيجه مشاركت هشتاد و دو درصدی‏مان را ديدي. نتيجه اين همه افشاگري و تمرين آزادي و شور سبز راديدي

كاش اين جا بودي و مي‏ديدي چهره شهري را كه انتخاب رييس جمهور 24 ميليوني خود رابا آتش و خشم و خون جشن مي‏گيرد

خواستيم از تنها حق باقيمانده خود ، تنها چيزي كه هنوز با آن مي‏شود انتخاب كرد و هويت يافت استفاده كنيم . ما را به تست كردن دموكراسي خواندي . اري راي داديم و باور كرديم. اما چيزي كه عايدمان شد نه تِست دموكراسي كه تنها تُست شدن روح واحساس‏مان بود وسوزش دردناک بغض فروخورده در گلو، و برشته شدن دست و پا و بدنمان از داغي ضربه‏ی باتومهاي سياه

Monday, June 08, 2009

موج سبز




مهم نيست نتيجه انتخابات چي بشه؟ موسوي يا كروبي يا باز خود احمدي نژاد. اما اين امواج رنگي ايجاد شده، اين شور و هيجان و رودررويي كانديداها و به خصوص مناظره با رييس جمهورِ وقت ، ساکت گفتن به او و فاش کردن دروغ‏هایش، آن هم در صدا وسيماي وابسته به دولت ،حس مي‏كنم قدمي رو به فردايي روشن‏تر است.

زیاد مهم نيست بازتاب و تاثير اين مناظره‏ها چيست، چه بسا كه باعث جوسازي بيشتري در جهت تثبيت شرايط فعلي شود و بسياري از مردم تحت تاثير اعداد و ارقامی قرار گيرند که مبتني بر تعاريفي تحريف شده باشند ( مثل تغيير در تعريف تورم، بيكاري و اشتغال و ...) ولي مهم شكسته شدن يك تابوي سي ساله در اين نظام است . تلنگرزدن به حبابی شيشه‏اي که سالهاست از بالاترین فرد در حکومت تا رده‏های پایین‏تر را در بر گرفته وبه شبهه‏ی اسلامی بودنِ نظام تبدیل به هاله‏ای از تقدس شده بود

مهم نیست بحث بر سر این که پیروز مناظره چه کسی است چون از زوایا و دیدگاه‏های مختلف می‏توان این پیروزی را تعریف کرد همچنانکه حتی میبینیم افرادی را که بعد از دیدن مناظره ها در حمایت از دولت فعلی مصمم شده اند اما مهم ایجاد چنین فضایی و چنین التهاب پرشوری است

مهم رد کردن خط قرمزها و ایجاد این موج سبزی است که بیشتر از آنکه در آن محوریت یک فرد دیده شود حضور یک همدلی و همراهیِ رنگین و هماهنگ برای حمایت از یک اعتراض موج میزند. موجی سبز برای فریاد، فریادی برای اعتراض، اعتراضی به دروغ، ننگ و خفتی که سالهاست بی‏تابمان کرده و زخمی که خسته‏مان کرده بود و در این فضای جسورانه سرباز کرده‏است

حالا دیگر این صدا آنقدر بلند شد و سیلاب متلاطم سبزی را در خیابانهای شهرمان جاری کرد که می‏توانم طنین فرساینده‏ی سرود" سراومد زمستون" آفتابکاران را که دیدنش در فیلم تبلیغاتی کاندید موج سبز جریحه‏دارم کرده بود ، فراموش کنم . سرودی که شاید نه برای خودِ من که برای برادرانم و دوستانی یک دهه پیش از من آن‏چنان بارسنگینی در خود دارد که نمی‏توان با آن چنین شوخی‏هایی کرد و یک نسل را برنیآشفت

حالا دیگر می‏توانم با دلی آرام و قلبی مطمئن، ‏ بسیاری چیزهای دیگر را نیز فراموش کنم و دل بسپارم به این موج سبز. گرچه بارها امید بسته‏ام و نا امید شدم ، گرچه میدانم بسیار چیزها را از درونم هزینه خواهم کرد برای این دل سپردن و همراه شدن، اما به قدم کوچکی به جلو دلخوشم
باور دارم به همراهی و یکدلی و زنجیر شدن های انسانی برای یک خواست مشترک که تنها راه رسیدن همین است حتی اگر یکباره به پاسخ نیانجامد و راهی دراز پیش رویمان باشد، حتی اگر هیچ دستاوردی هم نداشته باشد تمرینی ست برای نسل ما، که بسیار غریبیم با خواستن و اعتراض کردن ، با جناح‏بندی و چگونه حمایت کردن و خشونت نورزیدن و غریبیم حتی با یکرنگ شدن

امیدی نبسته‏ام اما باور دارم که این تنها راه موجود است. فعلا همین یک پله برایم کافیست که...... سبز شوم