و نوبت خويش را انتظار ميكشيم ..... بي هيچ خندهاي
Tuesday, June 24, 2008
قصر
نمي خواهم از تلخيها بگويام . كه هروقت شور و خنده بچه هاي بهزيستي عمرآباد رو ديدم به خودم قول دادم اينقدر گلايه نكنم و اين حس بد را به خودم و ديگران القا نكنم . و بسه اينهمه نفرت نثار زمين و زمانه كردن.
اما گاه غر نزدن خيلي سخت است
خو كرده ايم به تكرار مكدر و كرخت روزهايمان. به گزشِ گنگ درهر نگاهي كه به سويي ميافكنيم و به نيشي تلخ درهر خبر و هر كلام
اما گاه غر نزدن خيلي سخت است
خو كرده ايم به تكرار مكدر و كرخت روزهايمان. به گزشِ گنگ درهر نگاهي كه به سويي ميافكنيم و به نيشي تلخ درهر خبر و هر كلام
به دست و پا زدن بيهوده در برزخ روزمرگي و نوستالژي آرزوها ، به بدبختي و عصبيت هايي كه در هواي پيرامونمان چون رودي سياه جاري است و در هر نفس چون هوايي مي بلعيم و گاه هيچ راهي به گريز نيست جز به مددِ نابْ لحظه اي سرمستي از كشف رازي.
به استيصال بيپاياني كه از نشدن آنچه ميخواستي باشي با بزاقِ زير زبانات هر لحظه به كام ات ميريزد وگريههاي بي بهانه اي كه بغضِ نظاره اين همه را هرازگاهي بيرون مي افكند و تسلسلِ اوج و فرودهاي بيپايان ِ نمودار سينوسي حال و حسمان .
به تمامياين ها همچون دردي مشترك ، همچون توصيف مكرر بيمارياي كه نميدانم، مسري است يا موروثي و هرازگاهي از ديگران نيز ميشنوي، خو گرفته ايم و تداوماش گاه بي اثرشان ميكند و گاه ما را بيحس . و يا شايد ديگر ياد گرفتيم كه بتوانيم با اين همه بخنديم و خود را سوار موجهاي لذت ، غرق درياي فراموشي كنيم.
اما وقتي به ناگهان دريابي در ميان صورتك هاي وقيحي روزات را ميگذراني كه دست بر شانه ،همراه ات و با لبخندي به روي ات ، دشنه در پشت ات مي نشانند ديگر شرمنده تمام تئوري هاي قدرت فكر و انرژي مثبت ميشوي.
همچون آقاي ك در رمان قصر كافكا شدهام.مستاصل و مبهوت در دنيايي معماگونه و هولناك.... صورتك ها احاطه ام كرده اند. و كابوسها ديوانهام
Subscribe to:
Posts (Atom)