از انبوه تاثرات روزانه تنها اندكي آنقدر سختجان هستند كه كشاكش روزمرگيها ، يكنواختي محيط شلوغ اداره و خستگيهاي فكري و جسمي را تاب ميآورند و زنده ميمانند و گرچه آنوقت هم كه حسي هست اكثرا حالي براي نوشتن نيست اما آنقدر صبور و موذيانه در ذهنم جا خوش ميكنند كه تا ننويسم از شرشان خلاص نميشوم.
و حالا هيچ نميدانم چه خواهم نوشت ...
شايد اداي ديني به اينهمه سماجت ِ اندكامواجي كه در اين سكون ِ درون هنوز متلاطمند ،
تنها ، با روايت عريانشان...